سه‌شنبه، اسفند ۰۷، ۱۳۸۶

خطا ب به ديكتا تور


سخنرانی چارلی چاپلين در پايان فيلم ديكتا تور بزرگ
من ازرهبر بودن نفرت دارم ، من متأسفم اما نمی خواهم امپراتور شوم – كار من نيست. من نمی خواهم به كسی دستور دهم يا جايی را فتح كنم. من دوست دارم به همه كمك كنم، اگر امكانی باشد – يهودی، بی دين، سياه، سفيد. ما همه می خواهيم به همديگر كمك كنيم؛ نوع بشر چنين است. ما همه می خواهيم در شادی يكديگر زندگی كنيم؛ نه در رنج و بدبختی يكديگر. ما نمی خواهيم از يكديگر متنفر باشيم و همديگر را تحقير كنيم. در اين دنيا اتاقی برای همه يافت می شود و زمين نيك غنی است و می تواند برای همه غذا فراهم كند.شيوه زندگی می تواند آزاد و زيبا باشد.
اما ما راه را گم كرده ايم. حرص و آز روح بشر را مسموم، دنيا را پر از تنفر، ما را در بدبختی و خون غوطه ور كرده است. ما سرعت را بالا برده ايم ولی خودمان را محبوس كرده ايم. ماشين آلات با توليد انبوه ما را نيازمند كرده است. دانش ما را بدگمان كرده، هوشمان سخت و نامهربان گشته است. ما بسی فكر می كنيم و بسيار كم احساس. بيش از ماشين آلات ما محتاج انسانيت هستيم. بيش از هوش محتاج مهربانی و ملايمت. بدون اين كيفيات، زندگی خشن می شود و همه چيز از دست می رود.هواپيما و راديو ما را به هم نزديك كرده است. طبيعت اصلی اين اختراعات برای نيكی بشريت فرياد می زند، برای برادری جهانی برای يگانگی همه ما فرياد می زند. حتی اكنون صدای من به گوش مليون ها نفر در جهان می رسد، مليون ها مرد، زن و كودك نااميد، قربانيان سيستمی كه باعث می شود بشر شكنجه كند و مردم بی گناه را به زندان بيندازد. به كسانی كه صدای مرا می شنوند می گويم "نااميد نشويد". رنجی كه اكنون در بين ماست گذر حرص آدمی است، تلخی بشری است كه راه پيشرفت انسان او را می ترساند. نفرت آدمی می گذرد و ديكتاتورها می ميرند؛ و قدرتی كه از مردم می گيرند به مردم باز خواهد گشت و تا زمانی كه انسان ها می ميرند آزادی نابود نخواهد شد.
سربازان! خود را به دست ددمنشان نسپاريد، انسان هايی كه شما را تحقير می كنند، در بند می كشانندتان، كسانی كه زندگی شما را كنترل می كنند، به شما می گويند كه چكار كنيد، چه بنوشيد، چگونه بينديشيد و چگونه احساس كنيد؛ كسانی كه شما را شرطی می كنند، رژيم غذايی می دهند، با شما مانند گاو رفتار می كنند و از شما به عنوان گلوله توپ استفاده می كنند. خود را به دست انسان های غيرطبيعی نسپاريد، مردان ماشينی با ذهن ماشينی و قلب ماشينی ! شما ماشين نيستيد! شما گاو نيستيد! شما انسانيد! شما عشق به انسان در قلب خود داريد. شما نفرت نمی ورزيد؛ تنها بی عشقان متنفرند، بی عشق و غيرطبيعی.
سربازان! برای بردگی مبارزه نكنيد! برای آزادی بجنگيد! در فصل هفدهم سنت لوك نوشته شده "قلمروی خداوند در ميان انسان هاست" – نه يك انسان و نه گروهی از انسان ها بلكه همه انسان ها، در شما، شما مردمی كه قدرت داريد؛ قدرتی كه ماشين بسازيد؛ قدرتی كه شادی پديد آوريد. شما مردمی كه قدرت داريد تا زندگی را آزاد و زيبا كنيد تا اين زندگی را پر از حادثه كنيد.
پس، به نام دموكراسی، اجازه دهيد آن قدرت را استفاده كنيم! متحد شويم . يگانه! برای يك دنيای جديد مبارزه كنيم، دنيای آراسته ای كه به همه انسان ها اجازه می دهد كار كنند كه به شما آينده و امنيت دوره سالمندی می دهد. با وعده اين چيزها، دژخيمان به قدرت می رسند ولی آنها دروغ می گويند. آنها به وعده های خود عمل نمی كنند؛ و هرگز نمی كنند. ديكتاتورها خود را آزاد می كنند ولی مردم را برده می كنند. اكنون، مبارزه كنيم برای رسيدن به آن وعده ها! مبارزه كنيم برای آزاد كردن دنيا، برای از بين بردن موانع، برای دور كردن حرص و آز، نفرت و ناشكيبايی. مبارزه كنيم برای جهان منطقی، جهانی كه علم و پيشرفت به شادی انسان می انجامد.
سربازان! به نام دموكراسی متحد شويم!!
هانا، صدای مرا می شنوی؟ هرجا هستی نگاه كن هانا: ابرها به حركت در می آيند؛ خورشيد می درخشد. ما از تاريكی به روشنايی می رويم. ما به جهانی نو وارد می شويم. دنيايی مهربان تر، جايی كه انسان ها بر روی نفرت خود، حرص خود و ددمنشی خود قرار می گيرند.نگاه كن هانا: به روح انسان بال داده شده است و بالاخره او پرواز را آغاز می كند. به سوی رنگين كمان پرواز می كند – به سوی نور اميد، به سوی آينده، آينده باشكوه متعلق به توست، به من و همه ما. نگاه كن هانا، نگاه كن.

جمعه، اسفند ۰۳، ۱۳۸۶

كوه گرفتگي ياارتفاع زدگي

حالتي که دراثرافزايش ارتفاع و فعاليت شديد بدني در شخص بوجود مي آيد كوه گرفتگي ياارتفاع زدگي ناميده مي شود. مهمترين علائم کوه گرفتگي عبارتند از: 1 -از دست دادن اشتها2 - افزايش غير طبيعي ضربان قلب و دم و بازدم3 - تنگي نفس4 -اختلال در سيستم گوارشي 5- سردرد شديد6- قرمز شدن چشم ها 7- عدم تمرکز حواس 8-کاهش بينايي و شنوايي 9- تنفش شين ستوکي(chyne-stoke) که علامت ارتفاع زدگي حاد است؛ تنفس به يکباره شديد شده و بعد از چند ثانيه به حالت اول برميگردد. پيشگيري از ارتفاع زدگي: مهم ترين راه پيشگيري از ارتفاع زدگي، انجام تمرينات ورزشي مستمر و کسب آمادگي لازم براي صعود هاي دشوار است. تمرينات ورزشي(به خصوص تمرينات هوازي که به صورت مداوم انجام شود) باعث خو گرفتن بدن به تغييرات ذکر شده، افزايش ميزان گلبول هاي قرمز در خون، هماهنگي ماهيچه ها با دستگاه گردش خون و نيز افزايش سطح کربوهيدرات در ماهيچه ها ميشود که مجموع اين عوامل باعث پيشگيري از ارتفاع زدگي خواهد شد. منظور از ارتفاع 1000 تا 3000 متر بالاتر از سطح دريا مي باشد، خصوصيات مناطق ارتفاع: كاهش فشار اتمسفر،كاهش اكسيژن، سرما، رطوبت كم، بادهاي شديد، پرتو خورشيد طولاني، تفاوت دماي شديد و تفاوت بين روز و شب، شدت اشعه هاي بالاي خورشيد. خصوصيات فيزيولوژيكي تمرين در ارتفاع، به نوعي است كه ورزشكار دو نوع هيپوكسي خواهد دا شت . 1- هيپوكسي ناشي از تمرين 2- هيپوكسي ناشي از ارتفاع از نظر فيزيولوژيكي بعد از تمرين شديد سطح لاكتات خون تقريباً دو برابر سطح آن در كنار دريا مي شود، بنا بر اين تمرين در ارتفاع يك نوع تحمل لاكتات در تمرينات نيز مي باشد. از لحاظ فشار لاترس در تمرين در ارتفاع بيشتر براحتي به سطح ماگزيمم مي رسد تا در سطح دريا. در اين جاست كه متوجه مي شويم تمرينات در ارتفاع يك نوع افزايش تمرين در شرايط ويژه مي باشد. مسابقات ورزشي مناسب براي تمرين در ارتفاع: تحقيقات اخير نشان داده است كه ارتفاع تاًثيرات مهمي بروي دستگاه تنفسي و دستگاه گردش خون و سيستم خوني دارد، علاوه بر اين گنجايش غير هوازي را نيز بالا مي برد. در سالهاي اخير مشاهده شده كه اگر تمرين در ارتفاع بخوبي انجام شود، تاًثيرات مثبتي بروي ماهيچه ها، سيستم اندوكرين وملكولهاي بيوشيميايي مانندآنزيم ها دارد. تمرين در ارتفاع اثرات مثبتي بروي ورزشهاي سرعتي و قدرتي دارد. اما در طول برنامه هاي کوهنوردي نيز ميتوان با رعايت نکاتي از ارتفاع زدگي جلوگيري کرد: 1- راه پيمايي گام به گام بهترين کار براي تطبيق تدريجي با ارتفاع است. از انجام حرکات تند و انفجاري در کوهستان خودداري کنيد. نفس نفس زدن نشانه اين است که بيشتر از توانتان داريد فعاليت ميکنيد.. در اين صورت حرکت خود را آهسته تر کنيد. عميق تر نفس بکشيد. براي نفس کشيدن به جاي جلو دادن شکم، ديافراگم را به پايين بکشيد تا حجم بيشتري از ريه ها بوسيله هواي تازه اشغال شوند. قدم هاي خود را کوتاه برداريد. 2- اهميت برنامه غذايي پيش از برنامه کوهنوردي به مراتب بيشتر از غذايي است که در طول برنامه مصرف ميکنيد. در روز هاي قبل از برنامه غذاهاي پر کربوهيدرات و پرچربي بخوريد. در عوض در طول برنامه غذاهاي زود هضم و سبک تري را انتخاب کنيد. 3- اهميت آب را فراموش نکنيد. کم آبي بدن باعث غلظت خون و کم کاري کليه ها خواهد شد. آب را کم کم و در فواصل زماني معين بنوشيد. به آب خود مواد قندي (به ميزان کم) اضافه کنيد. 4- روز قبل از برنامه به ميزان کافي بخوابيد. 5- مصرف توتون و الکل اکيداً ممنوع... در صورت ارتفاع زده شدن در درجه اول به استراحت بپردازيد. در صورت عدم بهبود از ادامه صعود جداً پرهيز کنيد. آب همراه با مواد قندي مصرف کرده و ارتفاعتان را کم کنيد. براي مصرف دارو هاي ضد ارتفاع(مانند استازولاميد) و يا دارو هاي ديگر با پزشک يا شخص آشنا يه اين امر مشورت کنيد. در صورت ادامه و يا بيشتر شدن عوارض، حتما به پزشک مراجعه کنيد

چهارشنبه، اسفند ۰۱، ۱۳۸۶

يادي از دلكش خواننده وبازيگر سينما


يكى از خوانندگان خوش صدا و محبوب آواز ايران عصمت باقرپوربا نام هنري دلكش مى باشد كه از مازندران به تهران آمد و با رفتن به مدرسه و چند سال تحصيل قبل از اين كه به ششم ابتدائى برسد در كلاس موسيقى دبستان معلوم شد كه صداى خوبى دارد. دلكش چون اهل بابل بود بعضى ها او را (عصمت بابلى) مى ناميدند.
دلكش درباره زندگى خود چنين گفته است:
من در سال ۱۳۰۳ در بابل متولد شدم. پدرم باقرپور نام داشت كه من وقتى ۱۲ ساله بودم در بابل فوت كرد. ما ۷ خواهر و سه برادر بوديم كه مادرم گفت از همه بچه ها زرنگ تر هستى، بايد نزد خواهرت مولود كه در تهران شوهر دارد بروى.... مرا به وسيله يكى از كاميون داران كه با پدرم آشنائى داشت به تهران فرستاد. بقچه اى كه در آن نان و پنير و انگور بود به من داد كه غذاى بين راه من باشد.
خواهرم در سرچشمه زندگى مى كرد و از او خواستم كه مرا به مدرسه بگذارد. قبول كرد و مرا به ناصرخسرو برد و در كلاس اول ابتدائى ثبت نام كرد..................................... معلم موسيقي، مرا به مدرسه موسيقى برد و به روح الله خالقى معرفى كرد. همان سرود را خواندم كه گفت صدايت خوب است و او و كلنل وزيرى و عبدالعلى وزيرى مرا تعليم دادند. وقتى در راديو خواندم خيلى ها خوششان آمد. روح الله خالقى براى من كلمه (دلكش) را پيدا كرد كه گوشه اى از (ماهور) بود. آن وقت خوانندگان معروف؛ قمرالملوك وزيرى، روح بخش و روح انگيز بودند كه من فرد تازه اى بودم كه به خوانندگان زن اضافه شدم.
.......... براى شركت در فيلمى به هندوستان رفتم. در آنجا با شاپور ياسمى آشنا شدم كه وقتى به تهران آمد با هم ازدواج كرديم ولى داراى فرزندى نشديم و بعد از جدائى از او با داريوش فزونمايه ازدواج كردم كه صاحب پسرى بنام سهيل شديم كه زندگى با او ادامه دارد و اكنون، با آنها و نوه خود در تهران زندگى مى كنيم.
از جمله كارهاى دلكش كه از همان اوايل خوانندگى خيلى مورد توجه قرار گرفت، ترانه هاى محلى مازندرانى مثل (ربابه جان) و (اميرى) بود كه در صفحات شمالى خصوصاً در منطقه مازندران خيلى گل كرد و در هر جلسه اى كه دلكش شركت مى كرد از او مى خواستند كه چند ترانه محلى بخواند.
دلكش بعدها در راديو و تلويزيون آواز خواند و در چندين فيلم شركت كرد و شهرت فراوانى يافت كه وقتى به مسكو دعوت شد و در آنجا خواند صداى او را به صداى (ام كلثوم) مصرى تشبيه كردند.
دلكش تا بيست سال بعد از انقلاب در ايران به سر برد و سكوت كرد و كسى را با او كارى نبود. در سال ۱۳۷۷ به آلمان و انگلستان دعوت شد و شروع به خواندن آواز كرد و آنقدر از او استقبال شد كه خود باور نمى كرد تا اين حد بين مردم طرفدار دارد.
وقتى بانوى آواز ايران با قامتى خميده، عصا به دست بر صحنه «رويال فستيوال هال لندن» ظاهر شد اشك غم به گونه حاضران غلتيد. هيچكس گمان نمى كرد از حنجره اى كه روزگارى، طلائى لقب گرفته بود، اصلاً صدائى برخيزد ولى در ميان شگفتى همه، آواى گرم و دلنشين دلكش كه نشان هائى از روزهاى طلائى او را با خود داشت در فضاى فستيوال، هال پيچيد و با امواج رودخانه تايمز در هم آميخت.
بردى از يادم
دادى بر بادم
در دام افتادم
دل به تو دادم
از غم آزادم
با يادت شادم
دل به تو دادم
فتادم به بند
اى گل بر اشك
خونينم بخند

صحنه پايانى كنسرت دلكش در رويال فستيوال هال لندن براى هميشه به يادها خواهد ماند. احتمالاً چنين بدرقه اى را هيچ هنرمند ايرانى در تاريخ به ياد ندارد. حاضران دقايق زيادى اين بانوى هنرمند را تشويق كردند و براى او هورا كشيدند. آنها نمى خواستند سالن را ترك كنند و با آن كه مى دانستند او به سختى و به كمك عصا حركت مى كند، آنقدر تشويقش كردند تا باز به روى صحنه آمد و با چشمانى اشكبار از همه سپاسگزارى كرد. از آخرين آوازهائى كه دلكش در آن شب تاريخى خواند اين بود.
رسيد مژده كه ايام غم نخواهد ماند
چنان نماند و چنين نيز هم نخواهد ماند

*****
بامداد پنجشنبه دوازده شهريور ۱۳۸۳ خواننده بزرگ و افسانه ای ايران بانو عصمت باقرپور با نام هنری دلکش در بيمارستان ايرانمهر تهران درسن٨٠سالگي درگذشت.

آخرين ديدار بادلكش همراه با خاطره ها وياد مانده ها (با اندكي تلخيص)
درسال 77 به آلمان سفری كرد تا هم گشتی شود برای رفع دلتنگی ها و هم اگر چيزی در پايان كنسرت ها ماند، با خود به ايران ببرد كه به زخم زندگی بزند.
هيچ دندانی در دهان نداشت. آهسته و با احتياط برنج سفيد را كه به رنگ موهای سرش بود با لثه هايش می‌جويد و گهگاه آب خورشی هم به آن می‌افزود تا لقمه ای كه در دهان داشت نرم كند. روی صندلی نشسته بود و سر در بشقابش داشت و چند نفری كه اعضای اركسترش بودند، مانند بقيه ايستاده غذا می‌خوردند. جوان بودند. تازه به ميدان درآمده هائی كه هنوز نه با ريشه ها آشنا بودند و نه خود ريشه دوانده بودند. انگشت شماری اهل شعر و هنر نيز بودند، از جمله هوشنگ ابتهاج "سايه" كه بيشتر سر در گريبان حيرت از گذشت روزگار داشت. آخرين سرپرست برنامه گل ها در راديو ايران كه از خيابان كوشك تهران و خانه قديمی‌و كچ بری های ديدنی آن، به آپارتمانی محقر در گوشه ای از شهر كلن كوچ كرده است.
جمع، همگان به 20 نفر هم نمی‌رسيد. من كه رسيدم غذا رو به پايان بود.
از پشت ميز به كمك عصائی كه در كنارش به ديوار تكيه داشت برخاست. خميده و به كمك عصا به اتاق ديگری رفت. تازه سينی چای را می‌چرخاندند. نه دستش بر عصا می‌لرزيد و نه پايش بر زمين؛ هنوز استوار گام بر ميداشت و با اطمينان و بلند و رسا صحبت می‌كرد و به اعضای اركسترش فرمان می‌راند.
وقتی يكی از اعضای اركستر از كنار "دلكش" برخاست، يگانه صندلی خالی كنار دلكش به من رسيد. او را سالها پيش در تهران ديده بودم. زمانی كه وزارت دارائی وقت برايش يك پرونده مالياتی باز كرده بود.
آن ديدار و گفتگو، نيمه كاره رها شد. به آنجا رسيده بوديم كه "چرا صدا شما را برای برنامه گل ها ضبط نمی‌كنند؟ ................................. چرا مرضيه عزيز دردانه دربار است و شما نه؟ چرا پرونده مالياتی برای مرضيه نمی‌گشايند؟"
آن سالها، زمان مناسبی برای پاسخگوئی به اين سئوالات نبود.
وقتی كنارش نشستم، آن ديدار را به يادش آوردم. بخاطر نداشت و يا سايه هائی از آن را در حافظه داشت، اما با آن سئوالات آشنا بود. آنها محدوديت ها و فشارهای روانی اي بود كه سالها تحمل كرده بود؛ به جرم آنكه، مردم "دلكش" را از خودشان می‌دانستند و مرضيه عزيزدرانه دربار بود. چنان كه همسايه ديوار به ديوار كاخ نيآوران بود.
مثل دو تيم شاهين و تاج كه مردم اولی را می‌خواستند و تشويق می‌كردند و دومی‌را به همان اتهامی ‌كه مرضيه داشت تشويق نمی‌كردند و اغلب هم به دلشان نمی نشست، گرچه ترانه هائی داشت که زمزمه هم می کردند. مثل حضور جدیکار در تیم فوتبال تاج، که مردم خودش را دوست داشتند اما تیمش را نه! درباره مرضیه هم، تقریبا همین حکم جاری بود. همین که برایش بعضی شب های هفته برنامه ثابت نیم ساعته گذاشته بودند و یا درهای استودیوی گلها را به رویش گشودند و دلکش، از این هر دو محروم ماند، برای مردم حجت بود. مردم تاج را نمی‌خواستند! از همان سالهای دُور دَور كه مردم در امجديد فرياد می‌زدند مرگ برتاج، اما شاه نمی‌توانست باور كند، كه مردم مرگ او را می‌خواهند. آنقدر نفهميد تا روزی كه با هليكوپتر برفراز تهران به حركت در آمد و ميليون ها ايرانی را با شعار مرگ بر شاه در خيابان ها ديد!
ترانه های "اولی” آلوده به غم و خشم برخاسته از كودتای 28 مرداد بود وترانه های "دومی” نه! دومی ‌به جشن های باشكوه و تالار رودكی راه داشت و "اولی” نه! "اولی” در همان كوچه و خيابان هائی زندگی می‌كرد كه مردم زندگی می‌كردند و "دومی” را ديوار به ديوار كاخ نياوران و در همسايگی شاه سكنی داده بودند. "اولی” سرشار از استعداد بود و خود ساخته، دومی‌كم استعداد و خواص خواسته! ..................
آن روز، درآن كنج اتاق، دفتر يادمانده های گذشته را با "دلكش" ورق زديم. درباره غم و اندوهی سئوال كردم كه در برخی از ترانه های او كه "بيژن ترقی” يا "نواب صفا" برايش می‌ساخت موج می‌زد. غمی‌كه بسياری بر اين عقيده بودند، غم شكست جنبش ملی نفت و غم كودتای 28 مرداد است...................... غم دوری از جگرگوشه هائی كه از ايران گريخته بودند. نفرت از آنان كه در فرمانداری نظامی، زيرفشار شكنجه جسمی‌و روحی در زندان زرهی و قزل قلعه و پادگان جمشيديه عبرت نامه می‌گرفتند و برای شكستن روحيه مقاومت ملی، در روزنامه های وقت منتشر می‌كردند................
آن روزها را به يادش آوردم ........دلكش خنديد و با اشاره به سايه كه به فاصله يك صندلی از ما نشسته بود گفت: "همه جوان های آن سال ها پير شده اند!" همه از اين حاضر جوابی خنديديم.
گفتم: خانم دلكش! من نسل بعدی آن جوانی های برباد رفته ام.
دلكش ادامه داد: «من در آن سالها فقط می‌دانستم كه مردم خودشان را در ترانه های من پيدا می‌كنند. آقا! شعر را بيژن ترقی و نواب صفا می‌گفتند، اما من هم حق مطلب را ادا می‌كردم. "صفا" خودش هم توده ای بود، چند سال هم فرستادنش تبعيد جنوب. خُب، شاعرهم از زندگی مردم الهام می‌گيره، لابد همين كه شما می‌گوئی درسته. آن سالها، حال و هوا همان بود كه می‌گوئی. راست می‌گوئی! ترانه ها، يكباره از "سحر كه از كوه بلند جام طلا سر می‌زنه" رفتند به حال و هوای "آتشی ز كاروان به جا مانده". آتش اميد سحری، به خاكستر بر جای مانده از كاروان رفته تبديل شده بود! راست می‌گوئی.
البته آقا! من رقابتی با مرضيه نداشتم، مردم خودشان حساب ما دوتا را از هم جدا كرده بودند. محاسبه های مردم معيارهائی دارد كه كمتر می‌شود برای آن منطق و دليل پيدا كرد، اينها همه حسی است!»
- بهرتقدير، يك دوره از ترانه ها و آوازهای شما، از نظر بسياری از روشنفكران قديمی‌ايران، غم و درد كودتای 28 مرداد را بازگو می‌كرد. يكی از اين ترانه ها، كه در آن سال ها در خانه خيلی ها كه از كودتا زخم خورده بودند، اشك از چشم ها روان می‌كرد ترانه "می‌روم و می‌گذرم- از ديار تو تنها می‌گذرم" بود. اين نوع ترانه ها، در آن سالها سبك و روالی داشت كه بازتاب درد و افسردگی كسانی بود كه آمال و آرزوهايشان سركوب شده بود. حتی اگر ترانه ای به اين قصد هم سروده نمی‌شد، آنها غم خودشان را در آنها پيدا می‌كردند و به همين دليل هم بازار شايعات گرم می‌شد. اين فقط مربوط به آن سالها نيست، حالا هم وضع همينطور است. شما می‌دانيد كه اين آقای شجريان در سال 62 يك آوازی در "بيداد" همايون خواند كه آتش به جان همه افكند. شرح بيدادی بود كه بر مردم در دهه 60 رفت. با اين شعر حافظ " ياری اندر كس نمی‌بينيم، ياران را چه شد؟" كار اين بيداد و آواز به مجلس هم كشيد. همه جا شايع بود كه اين آواز حال و هوای يورش های سياسی دهه 60 را دارد. مخصوصا كه در بيداد همايون هم خوانده شده و خيلی ها از آن بنام "بيداد زمانه" ياد می‌كردند.
دلكش: حالا هم كه ميدونين كنسرت های شجريان آن قدر شلوغ می‌شود كه جای سوزن انداختن نيست. البته او هم به فراخور حال و روز مردم می‌خواند. يعنی همان كه گفتم؛ مردم دردشان را در صداها و ترانه ها پيدا می‌كنند.
- درسته! همين شجريان در سال 68 هم آواز غم انگيز و جگرسوز ديگری در "دشتی” خواند. يعنی همان سالی كه خيلی از خانواده ها عزادار شدند. يك آواز ديگر او هم در سال 73 از درون خانه ها بلند شد، كه شايع است آن را هم تحت تاثير جنگ، بازگشت از جبهه های جنگ و به ماتم نشاندن خيلی از خانواده ها در سال 68 خوانده شده بود. با اين شعر حافظ "آه از آن نرگس جادو كه چه بازی افكند- وای از آن مست كه با مردم هوشيار چه كرد!" كه آنهم شرح اندوه مردم بود. حتی شنيده ام اين آواز خيلی به دل جنگ زدگان نشسته بود و آنها آن را شرح حال دربدری و ناكامی ‌خودشان تفسير كرده بودند. جنگی كه جز ويرانی، مرگ، نكبت و بدبختی هيچ چيز برای ايران وايرانی نداشت. چنان به زاری و شيون تعزيه شبيه بود كه هر بچه مذهبی و بسيجی جبهه ديده ای فكر می‌كرد به تعزيه امام حسين مظلوم رفته. شايد هم او اصلا به اين قصد نخوانده بود، اما مردم آن را اينطور تفسير می‌كردند.
دلكش: می‌خواهم نظر شما را تائيد كنم. همان است كه شما می‌گوئی. مردم دردشان را در ترانه ها و آوازها پيدا می‌كنند. اينكه حالا اينطور مردم به كنسرت هايش می‌روند و حكومت هم مانع اين كنسرها می‌شود به دليل همين غمخواری و همصدائی مردم و خواننده است. استقبالی هم كه حالا در اين غربت از كنسرت های من می‌شود، دليلش همين است.
- استقبال از كنسرت های عارف و قمر هم در زمان خودشان به همين دليل بود. ريشه ها اينجاست! زمان شاه هم وضع همين بود. بعد از ترانه های شما كه سالهای پس از كودتا را بازگو می‌كرد، غم و اندوه سالهای دهه 50 هم در ترانه هائی بازتاب يافت كه امثال داريوش و فروغی و فرهاد و حتی گوگوش دركارهای آخرش می‌خواند. هر دوره سخنگوی هنری خودش را دارد!
دلكش: اين حرف درستی است. آقا! ديديد ترانه های گوگوش آن آخری ها چه حال و هوائی گرفته بود؟ آن ترانه ها واقعا ماندگار شد. مثل اون ترانه "دوتا ماهی”. راستی شما خبرداری "شهريار قنبری” كجاست؟ خيلی از اين ترانه های گوگوش را او گفته بود. خيلی با استعداد بود، نمی‌دانم كارش به كجا كشيد.
- قنبری هست و يك كارهائی هم می‌كند، اما هيچكس دور از وطن تخم طلائی نمی‌كند. گوگوش چه می‌كند؟ شما از او خبری داری؟
دلكش: آقا! نمی‌دانيد برای خودش چه شخصيتی شده! يك دوره تمرين سه تار كرد و بعد هم پيانو ياد گرفت. حتی شعر هم می‌گويد. بعضی از شعرهائی را كه خودش گفته خوانده، اما فقط برای خودش(ظاهرا اولين ترانه هائی كه گوگوش بعد از خروج از كشور در كانادا اجرا كرد، از جمله همين ترانه ها و شعرها بود كه دلكش در سال 77 اشاره كرد. مانند ترانه خوب و ماندنی زرتشت و يا گريه). گوگوش چيزی از آب درآمد كه كسی فكرش را هم نمی‌كرد. زياد از هم دور زندگی نمی‌كنيم. حوالی "جردن" می‌نشيند. توی يك آپارتمان كوچك. گاهی همديگر را می‌بينيم. می‌دانيد كه شوهرش كيه؟ كيميائی. اين آخری ها شنيدم كه زندگی اش را بصورت فيلمنامه نوشته و تقاضا ساختن آن را هم كرده! شايد اجازه بدهند. دنيا را چه ديده ايد؟ من كه رنگارنگش را ديدم.( خنده و آتش زدن سيگاری ديگر)
- شنيدم نسل جوان ايران هم او را می‌شناسد. همانطور كه شما را می‌شناسد. از روی ترانه ها. راست است؟
دلكش پك محكمی‌به سيگار تازه روشن كرده اش زد و گفت: آقا چه می‌گوئی؟ همين فوتبال كه شده بود و ايران امريكا را شكست داد، می‌دونين مردم نصف شب ريختن تو خيابان ها؟ بعد هم شنيدم كه آن شب گوگوش هم با حجاب آمده بود توی خيابان جردن تا با مردم شادی كند. جوان ها می‌ريزن دورش. می‌دونين كه اونشب مردم با وانت بار و كاميون و تريلی در خيابان ها راه افتاده بودند و از اين محله به آن محله می‌رفتند. گوگوش را جوان ها می‌برند روی يك از اين تريلی ها و نمی‌دونم ازكجا يك بلند گو هم می‌آورند كه بخواند. از جوان ها اصرار و از او انكار. بالاخره خودش و كيميائی جوان ها را قانع می‌كنند كه اين كار صلاح نيست.
- شايد هم يك روزی در استاديوم يكصد هزار نفره بخواند!
دلكش: خودش هم همين اميد را دارد. می‌خواهم بگم نسل جديد بی خبر از گذشته نيست. مورد خودم را بگويم. يك روز سوار تاكسی شدم. راننده تاكسی كه 24- 25 ساله بود نوار چندتا از ترانه های منو گذاشته بود. خون تو سرم جمع شده بود. می‌خواستم بزنم زير گريه. راننده تاكسی كه فكر كرده بود تحت تاثير ترانه قرارگرفته ام گفت: مادر می‌بينی چی می‌خونه!
گفتم: می‌دونی كيه؟
گفت: اسمش دلكشه مادر. هرجا هست خدا عمرش بده، ما كه با صداش حال می‌كنيم. تاش پيدا نشده!
نتونستم زبانم را نگه دارم. گفتم: اين صدای منه! من دلكشم!
تا آخر مسير ديگه هيچكس را سوار نكرد. هر ده متر به ده متر بر می‌گشت و به من خيره می‌شد. بالاخره تاب نيآورد و ضبط صوت ماشين را بست. قبل از اينكه بخواهد و بگويد، خودم برايش همان ترانه ای را كه نيمه كاره قطع كرده بود، آرام آرام خواندم. وقتی به مقصد رسيدم هر چه اصرار كردم پول نگرفت. شما نمی‌دونين در اين روز و روزگار كه ما در ايران داريم اين نوع گذشت های پولی يعنی چه!
- راستی اين آقائی كه ترانه های شما را بازخوانی می‌كند، از شما اجاره گرفته؟ حق و حقوقی به شما می‌دهد؟
دلكش: آقا! قربونتون؛ قانون مانونی در كار نيست. مثل همه كارهای ديگه، هر كس هر كاری توانست می‌كند و به كسی هم حساب پس نمی‌دهد. اين آقا هم بدون اجازه من اين كار را كرده و يك پاپاسی هم نصيب من نشده. صدايش بد نيست، تقليدی است از صدای من و ايرج. صدايش تحرير هم ندارد. يك چيزی است وسط صدای زن و مرد! ترانه های گوگوش را هم يكی ديگه شروع كرده می‌خونه. اقلا اگر يك زن مال گوگوش را می‌خواند باز آدم خوشحال می‌شد كه زن ها دارند وارد ميدان می‌شوند، اما اينطور نيست، مردهای سبيل كلفت تقليد من و گوگوش را می‌كنند! اينه روزگاری كه ما داريم.
- از كنسرت ها راضی هستيد؟ مردم می‌آيند؟
دلكش: آقا! باور كن آدم تعجب می‌كند. اصلا منتظر نمی‌شوند من بخوانم، خودشان با من شروع می‌كنند به خواندن! چنان دم می‌گيرند، مثل اينكه سرود می‌خوانند.
- چه ترانه هائی را شما می‌خوانيد و كدام را مردم می‌خواهند؟
دلكش: خوب، من كه ديگه جوان نيستم، حافظه ام هم مثل پام شده كه به كمك عصا من را اينطرف و آنطرف می‌كشد. چند ترانه ای را حفظ هستم و تمرين هم كرده ام. آنها را می‌خوانم. بعضی ها را هم تو دفترچه ای كه همراهم است با خط درشت نوشته ام تا اگر مردم خواستند از روی آن بخوانم. هرجا هم كه جا می‌مانم، خود مردم كمك می‌كنند! همه با هم كنسرت اجرا می‌كنيم.(با خنده)
- سليقه ايرانی ها دركشورها و شهرهای مختلف با هم فرق نمی‌كند؟
دلكش: تعجب می‌كنيد اگر بگويم نه! مثلا ترانه محلی مازندرانی "بيا بريم جون كيجا" يا "سحر كه از كوه بلند، جام طلا سر می‌زنه" رو همه جا می‌خواهند. ترانه ديگری كه همه جا می‌خواهند "كاروان" است، كه البته خواندنش برای من ديگر سنگين است.
- خانم دلكش! بعضی وقت ها آدم چنان در گذشته های پشت سرمانده غرق می‌شود كه زمان را فراموش می‌كند. هر خواننده ای از ميان ترانه هائی كه خوانده، چند ترانه محبوب دارد. من می‌خواهم بپرسم ترانه محبوب شما كدام است؟ می‌خواهم بدانم بعضی وقت ها كه گوشه آشپزخانه، در تنهائی چای دم می‌كنيد و سيگاری آتش می‌زنيد، چه آواز و يا ترانه ای را بياد همه گذشته ها و پيوندشان با حال و روز كنونی زمزمه می‌كنيد؟
دلكش: اگر حال ترانه را داشته باشم " می‌روم و می‌گذرم" را و اگر بغض گلويم را گرفته باشد همان چند بيتی را كه وسط ترانه "كاروان" خوانده ام. يعنی "بخت سبك عنان، اگرم همرهی كند- با پای جان به بدرقه كاروان روم" را. شما چی؟ بر ميگردين ايران؟
- حالا كه نمی‌شود، تا ببينيم چه پيش می‌آيد.
دلكش: يعنی اينطرف ها ماندگاريد؟
- همينطوره!
دلكش: خيلی وقته؟
- باندازه يك دلتنگی!
دلكش: آقا بايد بيائيد و ببينيد چه خبره! اين آقای خاتمی‌آدم خوبيه! آنقدر روزنامه در می‌آيد، مردم جلوی روزنامه فروشی ها صف می‌كشند. جوان ها نمی‌دانيد چه شوری دارند. ايكاش همه بتوانند بيآيند.

جمعه، بهمن ۲۶، ۱۳۸۶

صادق هدايت وكتاب، بوف كور

«در زندگی زخم‌هايی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می‌خورد و می‌تراشد. اين دردها را نمی‌شود به‌کسی اظهار کرد، چون عموما عادت دارند که اين دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پيش‌آمدهای نادر و عجيب بشمارند و اگر کسی بگويد يا بنويسد، مردم برسبيل عقايد جاری و عقايد خودشان سعی می‌کنند آنرا با لبخندی شکاک و تمسخرآميز تلقی بکنند.» .............بعدازآنكه من رفتم، به درك مي خواهد كسي كاغذ پاره هاي مرا بخواند مي خواهد هفتاد سال سياه هم نخواند. من فقط براي اينكه، احتياج به نوشتن، كه عجالتان برايم ضروري شده است، مي نويسم. من محتاجم، بيش از هميشه محتاجم كه افكارخودم را به موجودخيالي خودم، به سايه خودم ارتباط بدهم. فقط با سايه خودم خوب مي توانم حرف بزنم، اوست كه مرا وادار به حرف زدن مي كند. مي خواهم عصاره، نه شراب تلخ زندگي خودم را چكه چكه در گلوي خشك سايه ام چكانيده به او بگويم اين زندگي من است......... (از بوف كورصادق هدايت )
«در این کتاب اهمیت هنر به معنی بسیار آبرومند کلمه در نظر من بسیار صریح جلوه می‌کند» "رنه لانو" دست نوشته ی "بوف کور" به خط صادق هدايت، نخستين بار به‌صورت پلی کپی درپنجاه نسخه درسال‌ ١٣١٥ در هند منتشر شد. به اين ترتيب نزديک به هفتاد سال از انتشار"بوف کور"،مشهورترين اثر داستانی مدرن زبان فارسی می گذرد اما جست و جوی انديشه هايی که هدايت در این کتاب، بر آن ها لباس داستان کشيده هنوز يک جست و جوی نا تمام است. کدام رويکرد اجتماعی در"بوف کور" مطرح است؟ هدايت به کدام افق فلسفی تاريخی نظر دارد؟ نويسنده ای که با خرافه ها و تاريک‌انديشی های مردم، عقب ماندگی و انحطاط جامعه و فرهنگ ايرانی، دليرانه در پيکار بود، آنرا در شاهکار خود بوف کور چگونه و در چه بعدی بازتاب داده است؟ راز اين که پس از گذشت هفتادسال از انتشار "بوف کور"هنوز این اثر کتابی گشوده محسوب می‌شود، درچيست و از کجاست؟ هدايت را میتوان دليرترين و روشن بين ترين نويسنده‌ی ايران دانست که بدون هيچ واهمه وملاحظه ای، عقب ماندگی، تحجر و تاريک ‌انديشی و مرده‌پرستی فرهنگ و جامعه ی ايرانی را از منظر هستی شناسی عصرجديد مورد انتقاد قرارداد. وجه تمايز هدايت با شاعران و نويسندگان تجددخواه زمان خود در اين است که در نزد او هستی‌شناسی عصرجديد به يک تجربه و فرايند درونی تبديل شده و نگاه و فرهنگ او را در قاب خود نشانده است. اين سخن را درباره ی همگنان او نمی توان گفت و حتی درباره‌ی "نيما یوشیج"، "احمد شاملو" و يا "فروغ فرخزاد"، به طور مشروط و محدود صادق است. آثار هدايت و به ويژه "بوف کور" را می توان در کادر "پروژه‌ی روشن گری" ارزيابی کرد. افق فلسفی تاريخی در نگاه هدايت به همان چشم اندازی تعلق دارد که "دکارت"و "کانت" مسیرهای اصلی آن را به روی انسان عصر جديد گشودند. رمان "بوف کور" تایيدی بر اين نظر است که بيرون از هستی‌شناسی‌ عصر جديد، نمی توان به مدرنيته دست يافت. در "بوف کور" موضوع اصلی گسست از"سايه" و بيرون آمدن از"تاريکی" است. اين موضوع درمتن مواجهه ی "راوی" با يادمان هايی که به هستی قديم – به عالم مثال- تعلق دارند تبيين شده است. "راوی" دراين مواجهه در پی يافتن خويش، درجست و جوی فرديت خود و دست يافتن به اختيار و آزادی است. هم زبانی هدايت با نسل های امروز ايران که پيکارشان معطوف به حقوق و آزادی های فردی است و پيام نيرومند کتاب او که انسان ايرانی را بيرون از "حبس سايه ها" و"تاريکی" قرون وسطا می طلبد، هدايت را نويسنده ی محبوب نسل های جوان کشور کرده است. "جمشيد طاهري پور"

از راست: صادق هدايت، بزرگ علوي، عبدالحسين نوشين و بانو لرتا (همسر نوشين)، اطراف تهران

"شرح حال صادق هدایت به قلم خودش " من همان قدر از شرح حال خودم رم می کنم که در مقابل تبليغات امريکايی مآبانه. آيا دانستن تاريخ تولدم، به درد چه کسی می خورد؟ اگر برای استخراج زايچه ام است، اين مطلب فقط بايد طرف توجه خودم باشد گرچه از شما چه پنهان، بارها از منجمين مشورت کرده ام اما پيش بينی آن ها هيچ وقت حقيقت نداشته. اگر برای علاقه ی خوانندگانست، بايد اول مراجعه به آراء عمومی آن ها کرد چون اگر خودم پيش دستی بکنم مثل اين است که برای جزييات احمقانه ی زندگيم قدر و قيمتی قايل شده باشم، به علاوه خيلی از جزييات است که هميشه انسان سعی می کند از دريچه ی چشم ديگران خودش را قضاوت بکند و ازين جهت مراجعه به عقيده ی خود آن ها مناسب تر خواهد بود مثلا اندازه ی اندامم را خياطی که برايم لباس دوخته بهتر می داند و پينه دوز سر گذر هم بهتر می داند که کفش من از کدام طرف ساييده می شود. اين توضيحات هميشه مرا به ياد بازار چارپايان می اندازد که يابوی پيری را در معرض فروش می گذارند و برای جلب مشتری به صدای بلند جزيياتی از سن و خصايل و عيوبش نقل می کنند. از اين گذشته شرح حال من هيچ نکته ی برجسته ای در بر ندارد، نه پيش آمد قابل توجهی در آن رخ داده نه عنوانی داشته ام نه دیپلم مهمی در دست دارم و نه در مدرسه شاگرد درخشانی بوده ام بلکه بر عکس هميشه با عدم موفقيت رو به رو شده ام. در اداراتی که کار کرده ام هميشه عضو مبهم و گمنامی بوده ام و روسايم از من دل خونی داشته اند به طوری که هر وقت استعفا داده ام با شادی هذيان آوری پذيرفته شده است. روی هم رفته موجود وازده ی بی مصرفی، قضاوت محيط درباره ی من می باشد و شايد هم حقيقت در همين باشد.

خط صادق هدايت

نقاشي صادق هدايت

"زندگی‌نامه" صادق هدايت در سه شنبه 28 بهمن ماه 1281 در خانه پدري در تهران تولد يافت. پدرش هدايت قلي خان هدايت (اعتضادالملك)‌ فرزند جعفرقلي خان هدايت(نيرالملك) و مادرش خانم عذري- زيورالملك هدايت دختر حسين قلي خان مخبرالدوله دوم بود. پدر و مادر صادق از تبار رضا قلي خان هدايت يكي از معروفترين نويسندگان، شعرا و مورخان قرن سيزدهم ايران ميباشد كه خود از بازماندگان كمال خجندي بوده است. او در سال 1287 وارد دوره ابتدايي در مدرسه علميه تهران شد و پس از اتمام اين دوره تحصيلي در سال 1293 دوره متوسطه را در دبيرستان دارالفنون آغاز كرد. در سال 1295 ناراحتي چشم براي او پيش آمد كه در نتيجه در تحصيل او وقفه اي حاصل شد ولي در سال 1296 تحصيلات خود را در مدرسه سن لويي تهران ادامه داد كه از همين جا با زبان و ادبيات فرانسه آشنايي پيدا كرد. در سال 1304 صادق هدايت دوره تحصيلات متوسطه خود را به پايان برد و در سال 1305 همراه عده اي از ديگر دانشجويان ايراني براي تحصيل به بلژيك اعزام گرديد. او ابتدا در بندر (گان) در بلژيك در دانشگاه اين شهر به تحصيل پرداخت ولي از آب و هواي آن شهر و وضع تحصيل خود اظهار نارضايتي مي كرد تا بالاخره او را به پاريس در فرانسه براي ادامه تحصيل منتقل كردند. صادق هدايت در سال 1307 براي اولين بار دست به خودكشي زد و در ساموا حوالي پاريس عزم كرد خود را در رودخانه مارن غرق كند ولي قايقي سررسيد و او را نجات دادند. سرانجام در سال 1309 او به تهران مراجعت كرد و در همين سال در بانك ملي ايران استخدام شد. در اين ايام گروه ربعه شكل گرفت كه عبارت بودند از: بزرگ علوي، مسعود فرزاد، مجتبي مينوي و صادق هدايت. در سال 1311 به اصفهان مسافرت كرد در همين سال از بانك ملي استعفا داده و در اداره كل تجارت مشغول كار شد. در سال 1312 سفري به شيراز كرد و مدتي در خانه عمويش دكتر كريم هدايت اقامت داشت. در سال 1313 از اداره كل تجارت استعفا داد و در وزارت امور خارجه اشتغال يافت. در سال 1314 از وزارت امور خارجه استعفا داد. در همين سال به تامينات در نظميه تهران احضار و به علت مطالبي كه در كتاب وغ وغ ساهاب درج شده بود مورد بازجويي و اتهام قرار گرفت. در سال 1315 در شركت سهامي كل ساختمان مشغول به كار شد. در همين سال عازم هند شد و تحت نظر محقق و استاد هندي بهرام گور انكل ساريا زبان پهلوي را فرا گرفت. در سال 1316 به تهران مراجعت كرد و مجددا در بانك ملي ايران مشغول به كار شد. در سال 1317 از بانك ملي ايران م جددا استعفا داد و در اداره موسيقي كشور به كار پرداخت و ضمنا همكاري با مجله موسيقي را آغاز كرد و در سال 1319 در دانشكده هنرهاي زيبا با سمت مترجم به كار مشغول شد. در سال 1322 همكاري با مجله سخن را آغاز كرد. در سال 1324 بر اساس دعوت دانشگاه دولتي آسياي ميانه در ازبكستان عازم تاشكند شد. ضمنا همكاري با مجله پيام نور را آغاز كرد و در همين سال مراسم بزرگداشت صادق هدايت در انجمن فرهنگي ايران و شوروي برگزار شد. در سال 1328 براي شركت در كنگره جهاني هواداران صلح از او دعوت به عمل آمد ولي به دليل مشكلات اداري نتوانست در كنگره حاضر شود. در سال 1329 عازم پاريس شد و در 19 فروردين 1330 در همين شهر بوسيله گاز دست به خودكشي زد. او 48 سال داشت كه خود را از رنج زندگي رهانيد و مزار او در گورستان پرلاشز در پاريس قرار دارد. او تمام مدت عمر كوتاه خود را در خانه پدري زندگي كرد. صادق هدايت، سه شنبه 20 فروردين 1330 در آپارتمان اجاره‌اي شماره‌ي 37 مكرر، خيابان شامپيونه، پاريس. پيكر او را بعد از خودكشي با گاز، روي تخت خواب قرار داده‌اند.

سنگ مزار صادق هدايت درگورستان پرلاشز پاريس كه در سال 1340 توسط خانواده‌ي او نصب گرديد.

سه‌شنبه، بهمن ۲۳، ۱۳۸۶

شيوه صحيح گام برداشتن در كوه

قبل از هرچیزی بد نیست بدانیم که تنها راه جلوگیری از ساییدگی مفاصل زانو علاوه بررعایت نکات زیر ، تقویت ماهیچه های چهار سر زانو ( بالای زانو ) می باشد. بهترین تمرین برای تقویت این ماهیچه ها ، دویدن های منظم و مناسب می باشد.اگر زمان ومکان مناسبی برای دویدن ندارید می توانید از روش ساده و بسیار کارآمد زیر استفاده کنید : برروی یک صندلی بنشینید ؛ جفت پاهای خود را بالا بیاورید و آنها را صاف در مقابلتان قرار دهید. چند ثانیه ای نگه دارید و بعد رها کنید و دوباره تکرار کنید. روزهای بعد می توانید با قوی تر شدن ماهیچه های پا ، مدت بیشتری آنها را بالا نگاه دارید و یا حتی وزنه های کمی مثل کتاب یا بالشت بر روی آن قرار داده و تعداد دفعات تکرار را افزایش دهید. با رعايت يك سري قواعد ساده مي توانيم با گام برداري صحيح و تقسيم انرژي مناسب از آسيبهاي رايج ورزش كوهنوردي اجتناب كنيم. خيلي از دوستان همنورد را مي شناسم كه به علت رعايت نكردن همين اصول ساده ، زانوهاي خود شان را به دست فيزيوتراپها سپرده اند. در ورزش كوهنوردي اصلي ترين تحرك بدن بر روي پا ها صورت مي گيرد و بيشترين فشار برروي مفاصل زانو و مچ پا مي باشد. رعايت كردن مواردزير موجب كاهش فشار و شوك وارده بر روي اين نواحي مي باشد: 1- هنگام را هپيمايي بايد تمام كف پا را روي زمين گذاشت و پاي باردار ( پايي كه وزن بدن را تحمل مي كند) تا حد امكان بايد به صورت مستقيم قرار گيرد تا فشار وزن بدن از روي ماهيچه ها خارج شده وبرروي استخوانها وتاندونها منتقل شود. البته در شرايطي كه مسير داراي شيب تندي بوده ومجبور به حركت مستقيم رو به بالا باشيم ناگزير از پنجه پا استفاده مي شود؛ ولي استفاده از پنجه پا به مدت طولاني باعث خستگي عضلات پشت ساق پا وكشاله ران خواهد شد واثرسويي بر تقسيم انرژي وزمان بندي برنامه خواهد داشت. 2- استفاده از باتوم تلسكوپي ، بصورت جفت، موجب مي شود كه درهر گام برداري وزن قابل توجهي از پايين تنه برداشته شود وبه بالا تنه منتقل شود وتقسيم مناسب نيرو را باعث شود. البته بايد توجه داشت كه بند باتوم به طرز مناسبي به دور مچ انداخته شود تا انگشتان دست زياد تحت فشار نبا شند. همچنين طول باتوم مي تواند متناسب با قد افراد و بسته به صعود يا فرود تنظيم شود. 3- به هنگام صعود از حركت در مسيرهاي شن اسكي بايد پرهيز كرد چرا كه با صرف انرژي زياد مسافت كمي پيموده مي شود.ولي در عوض به هنگام فرود در صورت وجود شنسكي در مسير به علت راحتي وسرعت در امر فرود مي توان از اين گونه مسيرها استفاده كرد.البته بايد به ياد داشته باشيم كه در هنگام فرود از اين مسيرها همواره پاشنه پا روي زمين قرار گيرد . همچنين به خاطر بسپاريم كه در هنگام فرود متناسب با ميزان شيب ، زانو ها را خم كرده و به صورت حالت فنري مانند به سمت پايين حركت كنيم. 4- تنفس صحيح موجب مي شود كه سلولهاي بدن به اكسيژن كافي دسترسي پيدا كنند و بدن در توليد انرژي با مشكلي مواجه نشود. البته عواملي چون ارتفاع ، ميزان رطوبت هوا وتعريق بدن ، دما ، شيب ،‌آمادگي جسماني و... بر نحوه تنفس وكيفيت آن تاثير مي گذارد. توصيه مي شود تا حد امكان دم از طريق بيني و بازدم از طريق دهان صورت پذيرد. چرا كه بيني به خاطر ساختار آن هواي بيرون را مرطوب ودر زمستان گرم كرده وبه سمت ريه ها هدايت مي كند و بدين ترتيب مانع از آسيب ديدن به ريه ها مي شود. البته در هنگام فعاليتهاي شديد ورزشي مي توان از دهان به همراه بيني براي تنفس استفاده كرد. همچنين بايد هر چند وقت يكبار با فشار هواي درون ريه ها را خارج كرد تا بتوان از حجم هواي مرده داخل ريه ها كاست و اكسيژن جايگزين آن كرد. 5- در كوهنوردي جمعي عوامل سرپرست ، راهنما و جلودار و هماهنگي اين سه با هم در موفقيت يك تيم بسيار مهم است. راهنما بايد به توجه به توانا ييهاي افراد زمان ومسير مناسبي را انتخاب كرده، جلودار نيز سرقدمهاي مناسبي داشته باشد و درنهايت سرپرست با هماهنگي هاي لازم باراهنما ، جلودار وعقب دار ونيزساير اعضاء گروه تلاش نمايند تابتوانند صعود وفرود موفقي داشته باشند. 6- بهتر است شيب هاي بالاي 20 درجه بصورت زيگزاگي صعود شود. البته هر چه شيب بيشتر مي شود بايد زاويه بين دوخط زيگزاگ كمتر وطول مسير زيگزاگ باتوجه به پهناي مانور بيشتر گردد. 7- نوع حمل كوله پشتي وميزان بار نيز در انجام يك كوهنوردي موفق نقش بسزايي دارد. اگر بار بيش از توانايي فرد كوهنورد باشد در مدت زمان كوتاهي خسته شده وبركمر وستون فقرات وي صدماتي وارد مي شود. همچنين نوع كوله پشتي نيز بسيار مهم است كه بايد با قد افراد وحتي جنسيت افراد متناسب باشد وبتواند با تقسيم بار به تمام قسمتهاي بدن ( بيشتر برروي گودي كمر) كمترين فشار را وارد كند. به زانوهایتان فشار زیادی نیاورید تا بتوانید یک عمر از کوهنوردی لذت ببرید. منبع : وبلاگ محمد والي نژاد

دوشنبه، بهمن ۲۲، ۱۳۸۶

سخن بزرگان

کسى که مبارزه کند، ممکن است شکست بخورد، ولى آنکه مبارزه نکند، شکست خورده هست. ׳ " برتولد برشت" ما سرزمين خود را از پدران مان به ارث نبرده ايم، بلکه از فرزندان خود به امانت گرفته ايم. ׳ راه هاى سه گانه کنش هاى خردمندانه : تفکر ﴿با ارزش ترين راه﴾، تقليد ﴿آسان ترين راه﴾، تجربه ﴿تلخ ترين راه﴾. ׳ " کنفوسيوس" تو سايه خودت را مى بينى، هر گاه به نور پشت کنى. ׳ هر انسانى داراى دو نيمه است: يکى در تاريکى بيدار است و نيمه ديگر که در روشنايى هم در خواب است. ׳ هنگامى تو به پايان آنچه برسى که بايد بدانى، در آغاز آن چيزى هستى که بايد احساس کنى. ׳ " خليل جيبران" انسان هاى سالم از اعمال قدرت نسبت به ديگران خجالت کشيده و پرهيز مى کنند. ׳ " ماسلوف" موضوع درک نشدنى در هستى، درک پذير بودن آن است. ׳ تغيير و تجزيه عقيده اى که از پيش شکل گرفته باشد، از شکستن اتم دشوارتر است. ׳ تا هنگامى که در اين سياره يک کودک نگون بخت باشد، هيچ پيشرفتى در جهان انجام نگرفته است. ׳ " آينشتين" ياد از گذشته، اميد به فردا، کار و تلاش در زمان حال. ׳ چه بسيار چيزها که من نيازى به آنها ندارم. ׳ " ارسطو" کسى که بخواهد به روياهاى خود جامه عمل بپوشاند، بايد بيدار شود! ׳ " زيگفريد" خرافات ويژه نماى روان هاى ضعيف و عاجزان است. ׳ " بالزاک" مى گويند، آينده با گذشته همانندى دارد، به طورى که ما از روى تجربه، آينده را در مى يابيم... ׳ آنچه آينده بوده است، اکنون به گذشته تعلق دارد، که آن را آينده گذشته مى ناميم... ما آينده گذشته شده را مى شناسيم و نه آينده آينده را ... آيا آينده آينده مانند و مشابه آينده گذشته شده است ؟ هيچ دليلى نمى تواند چنين پرسشى را پاسخ گو باشد، دليل هايى که همواره بر پايه آينده گذشته شده اند. ׳ " برتراند راسل" حادثه ها مانند چاقو هستند، که يا براى ما کار مى کنند و يا ما را زخمى. ׳ بستگى به اين دارد که ما دسته چاقو يا تيغه آن را در دست باشيم. ׳ " کنراد لورنس" چنين فکر کن: يک بار پيش از دادن چيزى به کسى، دوبار پيش از دريافت چيزى از کسى و هزار بار پيس از تقاضاى چيزى از کسى. ׳ عشق، مرگ را هم شکست مى دهد، ولى ممکن است از يک عادت کوچک بد شکست بخورد. ׳ " مارى اشن باخ" تو چيزهايى را مى بينى و مى پرسى چرا، ولى من روياى چيزهايى را در سر مى پرورانم که نبوده و نيستند و مى پرسم، چرا نه ؟ مجازات دروغ گو فقط اين نيست که حرف هاى او را کسى باور نمى کند، بلکه در اين است که خودش هم ديگر نمى تواند گفته هاى ديگران را باور کند. ׳ " برنارد شاو" آنکه آزادى را قربانى امنيت نمايد، نه شايسته داشتن آزادى است و نه لايق برخوردارى از امنيت. ׳ " بنيامين فرانکلين" خطرناک ترين و جنون آميزترين عقيده اين است که ما عقيده و باور خود را واقعيت محض بدانيم. ׳ " پاول واتسلاويک" کار کردن به خودى خود يک خصلت برجسته نيست، ولى سرچشمه همه ى خصلت هاى برجسته و پسنديده است. ׳ " تولستوى" هر عملى در جهت تاثيرگذارى بر آينده است. ׳ " جان دوى" نبوغ يعنى يک در صد الهام و نود و نه در صد کار و تلاش سخت و مداوم. ׳ " اديسون" احترام تو به خودت و احترامى که ديگران به تو مى گذارند، اين است مفهوم خوش بختى. ׳ چه وحشتناک است، خرد را به زنجير کشيدن و فقط از نيروى آن استفاده کردن! ׳ " پاسکال" نشانه ثروت تو در آنچه دارى نيست، بلکه در آن چيزهايى است که تو با ميل و افتخار از آنها چشم پوشى مى کنى. ׳ هنگامى که مرگ بيايد، ما ديگر نيستيم و تا آن هنگام که ما هستيم، مرگ نيست. پس چرا ترس از مرگ !؟ " اپيکور" يک شيشه که به رنگ آبى ديده مى شود، همه ى رنگ هاى طيف نور را به خود گرفته، مگر رنگ آبى را. يعنى رنگ شيشه به دليل چيزى است که مى دهد و نه آنچه دارد. ׳ " اريش فروم" تاريخ نياکان براى آنهايى مهم است که شايستگى داشتن ميهن را دارند. ׳ " نيکلاى کرامزين" براى رسيدن به امنيت واقعى، سيم خاردار نکش، دروازه ها را باز کن! ׳ " کهکول" خوش بختى يعنى مرزها و محدوديت هايت را بشناس و آنها را دوست داشته باش. ׳ " رومن رولان" از آينده نمى ترسم، گذشته را مى شناسم، حال را دوست دارم. ׳ " ويليام وايت" شيرها، با تمام درنده گى، براى پروانه ها خطرى نيستند. ׳ " مارتياليس" بهترين و مطمئن ترين پايه براى بناى يک ديدگاه جديد: ׳ شناخت اشتباه انجام شده و اعتراف به آن. ׳ " گونتر گراس" آنجا که اشتباهى هست، تجربه اى هم هست. ׳ " آنتوان چخوف" در مورد موضوع هايى که مورد مطالعه ما هستند، شناخت همچون برقى جهنده است و متن، رعد و غرش هاى دنباله آن. ׳ " والتر بنيامين" استاد شاهکار خود را نمى ستايد، شاهکار استاد خود را مى ستايد. ׳ چه خطرناک است فردى که هيچ چيزى براى از دست دادن نداشته باشد. ׳ کسى نمى خواهد چيزى بشود، همه مى خواهند چيزى باشند! ׳ " گوته" زندگى رياضيات است: ׳ خوبى ها را جمع کنيد، دعواها را کم کنيد، شادى ها را ضرب کنيد، دردها را تقسيم کنيد، نفرت ها را زير راديکال بريد، عشق را به توان برسانيد. ׳ " ويکتور هوگو" يک سيب گنديده، هم جواران خود را لکه دار مى کند. ׳ هر جا اراده اى باشد، امکانى هم براى تحقق آن فراهم مى شود. ׳ " آلمانى" سنگ ريزه توى کفش، ناراحتى بيشترى ايجاد مى کند تا يک سخره بزرگ در ميان راه. ׳ " کره اى" هيچ چيز به اندازه فهم و شعور عادلانه تقسيم نشده است: هر کسى اعتقاد دارد به مقدار کافى از آن برخوردار است. ׳ هر آنچه فقط " احتمالن" درست است، احتمالن اشتباه است. ׳ " دکارت" پذيرفتن رخداد ﴿فاکت﴾ها مشکلى است، اما، مشکل بيشتر و مهم تر در ترتيب کنار هم قرار دادن اين فاکت ها و نتيجه گيرى عملى از آنهاست. ׳ " ويليام جيمز" مرگ، حادثه اى در زندگى نيست. ׳ " ويتگنشتاين" تنها کسى که زندگى را جدى، بسيار و به شدت جدى مى گيرد، داراى شوخ طبعى واقعى است. ׳ " کانت" سبک درست کار روى يک موضوع عبارت است از توانايى کنار گذاشتن چيزهاى غير مهم و نا مربوط به آن. ׳ " فويرباخ" انسان مدل تمام دنياست. ׳ " لئوناردو دا وينچى" دزدانى هستند که مجازات نمى شوند، ولى گران بهاترين چيز را مى گيرند: وقت را. ׳ " ناپلئون بناپارت" گاهى آنچه در نظر ما " قله" مى آيد، در واقع فقط يکى از پله هاى راه است. ׳ "سنكا" ما بهروزى خود را در مستى دوزخى قدرت و طفيلى گرى نخواهيم شناخت، آن را در خدمت صادقانه و محجوبانه به حقيقت و عدالت و فضيلت خواهيم جست. ׳ نه گورگاه، که کارگاه آدمى است زمين، .... بر اين زمين عبث مرو! بيافرين، بيافرين! ׳ " احسان طبرى" همه آنچه تو انجام مى دهى، بى اهميت است. اما اينکه تو خودت آنها را انجام مى دهى، داراى اهميت زيادى است. ׳ " گاندى" داشتن زبان مشترک به معنى رسيدن به درک متقابل نيست، چرا که درک موضوع مقدم بر هم زبانى است. ׳ حق داشتن و بر حق بودن، موضوعى است که در پروسه طولانى ارتباط و فرارسانى در جريانى آرام و با کسب توافق جمعى قابل دسترسى است. ׳ فهميدن يعنى ارايه چيزى براى فهم. " کارل اتو آپل"

یکشنبه، بهمن ۲۱، ۱۳۸۶

پنجشنبه، بهمن ۱۸، ۱۳۸۶

کوههای ایران

مجموعه کوهستانهای ایران رامي توان به پنج گروه عمده زیر تقسیم بندی کرد. 1- رشته کوههای شمالی فلات ایران (کمربند کوه زایی البرز) این رشته کوهها از جنوب غربی خزر آغاز و با گذر از جنوب دریا تا شمال خراسان امتداد می یابد. بدلیل برخورد خرد قاره ایران به صفحه توران این بخش به کمربند کوه زایی البرز معروف است. این رشته کوهها به سه بخش تقسیم می گردد که عبارتند از: کوههای جنوب غرب دریای خزر، رشته کوههای البرز و رشته کوههای شمال خراسان. 1-1- کوههای جنوب غرب دریای خزر این رشته کوهها روند شمالی جنوبی دارند و قلل مرتفع آنها حاصل فورانهای آتشفشانی است. کوههای این رشته در استانهای اردبیل و آذربایجان شرقی گسترده شده که مهمترین آنها سبلان، سهند، بزغوش، ارسباران، گشتاسر، جلفا و ..... است. 1-2- رشته کوه البرز رشته کوه البرز مرز میان دو اقلیم متفاوت است. دامنه های شمالی آن به اقلیم ساحلی دریای خزر و دامنه جنوبی آن به اقلیم مرکزی ایران مشرف می باشد. این رشته به سه بخش غربی، مرکزی و شرقی تقسیم بندی شده. البرز غربی – از جنوب غرب دریای خزر با کوههای طوالش شروع شد می شود. کوههای طالقان و منطقه تخت سلیمان از مهمترین بخشهای البرز غربی به شمار می رود. البرز مرکزی - این رشته در جنوب دریای خزر بوده و مهمترین قلل آن، دماوند، خلنو، توچال و .... است. البرز شرقی – این رشته از شمال شهرهای سمنان، دامغان و شاهرود می گذرد و تا شرق آزاد شهر امتداد می یابد. از ارتفاعات این بخش می توان به شاه کوه اشاره نمود. 1-3- رشته کوههای شمال خراسان این رشته به صورت دو شاخه در شمال و جنوب دشت مشهد کشیده شده. شاخه شمالی به پهنه کپه داغ معروف است که هزار مسجد و رادکان از معروفترین رشته کوههای آن می باشد. این رشته از شمال شهرهای بجنورد، قوچان و مشهد می گذرد. شاخه جنوبی دشت مشهد به رشته کوههای بینالود معروف است و از طریق رشته کوههای شاه جهان و آلاداغ به البرز می پیوندد. 2- رشته کوههای غرب و جنوب فلات ایران (کمربند کوه زایی زاگرس) کوههای زاگرس، سراسر غرب، جنوب غرب و قسمتی از جنوب کشور، از آذربایجان تا شمال تنگه هرمز را می پوشاند. زاگرس حاصل برخورد صفحه عربستان با خرد قاره ایران است و به علت ادامه سپر عربستان به سمت شمال شرق (عمود بر روند زاگرس) به سه ناحیه تقسیم می شود. - کمربند چین خورده زاگرس - زاگرس مرتفع - کمربند سنندج – سیرجان اساس این تقسیم بندی بر مبنای خصوصیات زمین شناسی و مورفولوژی است. البته گروهی از زمین شناسان کمربند سنندج – سیرجان را جزو ایران مرکزی می دانند. اما چون روند این ارتفاعات موازی روند زاگرس مرتفع ( شمال غرب – جنوب شرق) است، می توان آنرا جزوی از رشته کوههای غرب و جنوب غرب فلات ایران دانست. از طرفی پیدایش و تکوین همه این ارتفاعات در یک سیستم تکتونیکی واحد توجیه پذیر است. 2-1- کمربند چین خورده زاگرس این ناحیه به صورت نواری باریک و طویل در شمال خلیج فارس و شمال شرق دشت خوزستان کشیده شده. کوههای گنو، شب و گاو بست از ارتفاعات مهم این رشته به شمار می روند. 2-2- زاگرس مرتفع این رشته از مرز آذربایجان غربی با ترکیه و همینطور از محل تلاقی مرزهای ایران، ترکیه و عراق شروع می شود و به شکل دایره ای سراسر جنوب غرب ایران را در بر می گیرد. این رشته در شمال خلیج فارس به سمت شرق تا پهنه مکران ادامه می یابد. رشته کوههای دنا، اشتران کوه و زرد کوه از مهمترین بخشهای رشته کوه زاگرس مرتفع به حساب می آیند. 2-3- کمربند سنندج – سیرجان این ناحیه نوار باریک و طویل کوهستانی در شمال شرق زاگرس مرتفع است که از سنندج در شمال غرب تا سیرجان در جنوب شرق کشیده می شود. دره بید در شمال شرق و فریدون شهر و رشته کوه الوند در شمال همدان از مهمترین ارتفاعات این رشته محسوب می شوند. 3- کوههای شمال دریای عمان (پهنه مکران) منطقه کوهستانی که از شمال توسط هامون جازموریان و از جنوب توسط دریای عمان محدود شده و به پهنه مکران معروف است. این پهنه از غرب و در شمال تنگه هرمز به زاگرس متصل شده و از شرق به کوههای پاکستان می پیوندد. پهنه کوههای بشاگرد مهمترین رشته این منطقه است. آتشفشانهای جوان بزمان و تفتان نیز در شمال این پهنه قرار دارند. پهنه مکران از طریق این آتشفشانها به کوهستانهای شرق ایران و کوههای ایران مرکزی متصل می شود. 4- کوهستانهای شرق فلات ایران (ناحیه ایرانشهر و بیرجند) این کوهها از شمال بیرجند تا ایرانشهر در جنوب بلوچستان کشیده شده اند و امتداد آنها شمالی جنوبی است و میان مناطق پست کویر لوت در ایران و هیرمند در افغانستان واقع شده. کوهستانهای شرق ایران از جنوب توسط تفتان و کوههای بیرگ به پهنه مکران متصل می شود. این کوهها از شمال از طریق ارتفاعات آهنگران و توسط بعضی از رشته ارتفاعات ایران مرکزی به کوههای شمال خراسان می پیوندد. 5- نواحی مرکزی فلات ایران (ایران مرکزی) کوههای نواحی مرکزی فلات ایران به دو دسته عمده تقسیم می شوند که عبارتند از: - ارتفاعات منفرد و پراکنده در سطح فلات ایران کوههای جغتای در شمال سبزوار، چهل تن در شمال کاشمر و تربت حیدریه، رشته ارتفاعات بین طبس و کرمان شامل کوههای نیزار، کوه مرغوب و کوه پلوار، رشید کوه در جنوب دشت کویر، کوه دربید در شمال شرق یزد و کوه یخ آب در جنوب دریاچه نمک از مهمترین رشته کوهها و ارتفاعات پراکنده ایران مرکزی محسوب می شوند. - رشته کوههایی که در امتدادقطر بزرگ کشور از شمال غرب به جنوب شرق کشیده شده و به کمربند ارومیه - دختر معروف است. روند این رشته از روند زاگرس تبعیت می کند. این رشته در شمال به زاگرس و از جنوب به آتشفشان تفتان می پیوندد. بزمان – جبال بارز، کوههای هزار ولاله زار در شمال بافت، شیرکوه یزد، کوه کرکس، کوه اینچه قاره، کوه اوزون بلاغ و کوه بلقیس از مهمترین ارتفاعات این رشته محسوب می شوند. -------------------------- البته امروزه با به کار گیری تقسیم بندی دقیقتری می توان کوهستان ایران را به 8 منطقه جغرافیایی تقسیم بندی نمود. این تقسیم بندی تا حدود زیادی به تقسیم بندی استانی کشور نزدیک بوده و شرایط راحتتری را برای آشنایی کوهنوردان با نواحی کوهستانی ایران فراحم آورده. این تقسیم بندی شامل موارد زیر می باشد: 1- رشته کوه البرز این رشته از حوالی جنوب آستارا آغاز و با قوسی بلند در جنوب دریای خزر تا نزدیک علی آباد کتول پیش می رود. عرض این رشته بین 100 تا 150 کیلومتر بوده و فشردگی کوهها در منطقه مرکزی بیشتر به چشم می خورد. دماوند بلندترین قله ایران با ارتفاع 5671 متر در این رشته کوه واقع شده. ساختار البرز از 5 قسمت تشکیل شده. که عبارت است از: 1-1- البرز شرقی در شمال شهرهای شاهرود، دامغان و سمنان و همینطور در جنوب جنگلهای حدفاصل علی آباد کتول تا بابل قرار دارد. قسمت مرتفع آن در شمال شاهرود شامل قلل شاهوار، شاهکوه، چالویی، کاه کشان و یزدگی می باشد. در بخش غربی این رشته قلل نروا، قدمگاه، سائو و همایی جای دارد. حدفاصل این دو بخش را رشته کوههای کم ارتفاع جهان مورا بخصوص در شمال دامغان پوشانده است. 1-2- رشته کوه فیروز کوه رشته کوهی فشرده که از شمال در حدفاصل بابل تا آمل و از جنوب درحد فاصل فیروز کوه و دماوند قرار دارد. دره هراز این رشته را از البرز مرکزی جدا می کند. در شرق نیز توسط تالار و حبه رود از البرز شرقی جدا شده. دوبرار، زرین کوه، پاشوره، هلزم، سوادکوه و .......از مهمترین کوههای این رشته به حساب می آیند. 1-3- البرز مرکزی کوههای حدفاصل دره هراز در شرق و دره رودخانه کرج - چالوس در غرب که از شمال در حدفاصل آمل و چالوس و دریای مازندران و در جنوب به شهرهای کرج، تهران و دماوند ختم می شود بخش البرز مرکزی را تشکیل می دهند. دماوند، آزاد کوه، خلنو، خرسنگ، مهرچال و توچال ........ از مهمترین کوههای این بخش به شمار می روند. 1-4- البرز غربی این رشته از شرق توسط رودخانه کرج – چالوس از البرز مرکزی جدا و از غرب به سفید رود ختم می شود. چالوس در منتهی الیه شمال شرق و رشت در حد نهایی غرب آن قرار دارد، از جنوب نیز درحد فاصل شهرهای کرج، قزوین، لوشان و منجیل قرار دارد. علم کوه، تخت سلیمان، شاه البرز و ........ از مهمترین کوههای این رشته محسوب می شوند. 1-5- کوههای گیلان این رشته در حدفاصل سفید رود تا آستارا و اردبیل قرار دارد. رشت در شمال این ناحیه و دره رود قزل اوزن، سفید رود و شهرستان آب بر و خلخال در جنوب و جنوب غرب آن قرار دارند. شاه معلم، سفید کوه و ..... از مهمترین کوههای این ناحیه می باشند. 2- رشته کوه زاگرس در حد فاصل دشتهای خوزستان و عراق تا نواحی مرکزی ایران یکی دیگر از مهمترین رشته کوههای ایران شکل گرفته که از شمال غرب تا جنوب شرق گسترده شده. این رشته را از نظر پراکندگی کوهها می توان به سه بخش شمالی، مرکزی و جنوبی تقسیم بندی نمود. بخش شمالی شامل: رشته اشترانکوه با قللی همچون: سن بران، قالی کوه، هشتاد، قبله، پریز و ......... بخش مرکزی شامل: رشته زرد کوه بختیاری و قللی همچون: شاه شهیدان، کلونچی، هفت تنان، شاهان کوه، فردان و ......... بخش جنوبی شامل: رشته دنا با قللی نظیر: قاش مستان، مورگل، کل قدوس، رنج و .......... 3- قلل ممتد مرکزی نواحی مرتفع طویل و منقطع و تا حدی منفرد که توسط بیابانها از سایر نقاط کوهستانی ایران جدا شده. این قلل از تفرش با قله نقره کمر آغاز و قلل غلیق، ولیجیا، کرگز، کرکس، شیرکوه، تزرجان و ....... تا شهر بابک کرمان امتداد می یابد. 4- نوار مرکزی آذربایجان غربی این رشته در حدفاصل ایران و ترکیه و بخشی از عراق قرار دارد، از ماکو در شمال غرب ایران آغاز و تا نواحی کردستان به سمت جنوب پیش می رود. ارومیه و دریاچه آن در شرق این کوهها قرار دارند. چل مر شهیدان، بز سینا، سیاه کوه و ....... از مهمترین کوههای این منطقه می باشند. 5- کوههای خراسان این قلل غالبا به شکل پراکنده در سه استان خراسان قرار دارند. خط الراس بینالود، شیرباد و زرگان، قلل پراکنده ملکوه، چهل تن، سالوک آلاداغ، هزار مسجد و ....... از قلل مهم این رشته محسوب می شوند. 6- کوههای کرمان مجموعه ای از قلل مرتفع و بعضا دشوار می باشند که در اطراف شهرهای کرمان، ماهان، جوپار، بم و جیرفت پراکنده اند.هزار، لاله زار، جوپار، سه شاخ، پلوار، بارز و ...... بخشی از کوههای این منطقه را تشکیل می دهند. 7- کوههای کردستان این رشته به صورت متصل یا نیمه متصل در شمال زاگرس جای دارد که دامنه آن تا نواحی کوهستانی لرستان پیش می رود. شاهو، چهل چشمه، برانان، دالاخانی، بیستون، پرو، گرین و ...... جزو قلل مهم این منطقه محسوب می شوند. 8- قلل منفرد مجموعه ای از این قلل به شکل پراکنده در همه جای ایران به چشم می خوردکه بعضا خط الراسهای کوچک و بزرگی را شکل می دهند. در میان این قلل می توان کوههای شاخصی را نیز مشاهده کرد. سبلان، سهند، تفتان، بزمان، نای بند، الوند و ..... از جمله قلل منفرد ایران به شمار می روند. منابع: http://www.sivand.com/iran.htm فرهنگ جغرافیایی کوههای کشور، سازمان جغرافیایی وزارت دفاع و پشتیبای نیروهای مسلح کتاب دانستنیهای کوهستان و کتاب فرهنگ کوه؛ علی مقیم

چهارشنبه، بهمن ۱۷، ۱۳۸۶

كار

زن زحمتكش مازندراني-بازارروزساري

سه‌شنبه، بهمن ۱۶، ۱۳۸۶

تلخی آرزو و سختی جستجو

................... از مرز آلمان شرقی سابق محلی که دو دنیا را از هم جدا میکرد و امروز تنها یادبودی از آن باقی مانده عبور کرده ام. صدای زویا کماکان در گوشم است. "رهایم کن ای تلخی آرزو؛ رهایم کن ای سختی جستجو؛ تا بنوشم جان خود را." آیا جان زندگی در تلخی آرزو و سختی جستجوست یا رهایی از آن. ………………………………………………………………………………………………….جایی خوانده ام ، آدم آنزمانی پیر میشود که شهامت مخاطره و ریسک برای دست یابی به آرزوهایش را از دست بدهد. آیا آرزوهای دور و پذیرش مخاطره و سختی برای پی گیری آنان بخشی از خصوصیات جوانی است.فکرم به گذشته های دور سر میکشد. سال اول داانشگاه است و من هنوز هجده سالم تمام نشده (من دو سال زود دانشگاه رفتم). یک روز مطبوع بهاری ما در یک گروه حدود بیست و پنج نفری از بچه های دانشکده (فنی) برنامه صعود بقله خلنو را داشتیم. نمیدانم به چه دلیل همه بزرگان دانشکده در این برنامه حضور داشتند. حمید اشرف سرپرست برنامه بود. یادم میاید که او جلوی صف حرکت میکرد و آهنگ مرغ سحر را برای خودش میخواند. مثل اینکه از این آهنگ فقط چند بیت اولش را بلد بود و مرتب آنرا تکرار میکرد. این آخرین باری بود که من او را در برنامه های کوهنوردی دیدم. گویا از آن پس در تدارک فعالیت هایی که بعملیات سیاهکل منتهی شد از فعالیت ها کنار کشید. البته من اورا در تمرینات شنای دانشگاه میدیدم. هر چند رشته هایمان با هم تفاوت داشت و او شناگر پشت بود و من شناگر 400 و 1500 متر ولی در تمرینات با هم بودیم.مثل همیشه وقتی بزرگان همه جمع باشند کار خراب میشود. آنروز هم ما مسیری را رفتیم که فقط آدمهای خیلی ناشی ممکن است بروند. دره لالون را تا ته دره رفتیم و از شیب تند ته دره که بعضی جاهایش هم شنی و لغزنده بود کشیدیم بالا تا گردنه ورزا. قله خلنو برای آدمهای تازه کاری مثل ما خیلی بد است. قله در تمام مدت دیده میشد ولی وقتی ما بقله رسیدیم تازه فهمیدیم که این قله خلنو کوچک است و قله اصلی آنطرف يک نیم دایره در فاصله دور دیده میشود و ما باید این نیم دایره را روی یال میرفتیم تا به آن برسیم. همه بریده بودند. وسط های راه قله اصلی بودیم که یکی از بچه ها باسم حبیب بصام که آدم جالبی بود و در آن فضای جمع گرایی و انضباط خیلی وقت ها برخورد متفاوت میکرد و باصطلاح خارج میزد گفت "ما باندازه دو تا قله رفتن خسته شده ایم کی گفته که حتما باید برویم قله من میگویم که برگردیم" و همانجا نشست. یکی دیگر از بچه ها بنام بهمن صحت پور که آدمی خیلی جدی و جمع گرا بود* با عصبانیت باو پرخاش کرد. داود صلحدوست * که معمولا زیاد از کارهای حبیب خوشش نمیامد، در این مورد بدفاع از وی پرداخت و گفت که او راست میگوید. شما اگر میخواهید بروید قله بروید ما همین جا میمانیم تا شما برگردید. مهرداد مینوکده که نفر اول ما سال اولی ها بود و همه بخصوص من او را خیلی قبول داشتیم هم از آن دو دفاع کرد و در نتیجه حدود نیمی از بچه ها آنجا نشستند. علی آرش که تازه رسیده بود کمی به مشاجره بهمن و حبیب گوش داد و دست بهمن را گرفت و گفت ول کن ما میرویم بالا و برمیگردیم. اینها اینجا میمانند تا ما بیاییم. من گوشه ای ایستاده و باین بحث ها گوش میدادم و بدون اینکه اهمیت این بحث را متوجه شوم دنبال بهمن و علی رفتم بالا.………………………………………………………………………………………………..سوال آنروز قله خلنو و بحث های سال 52 همواره با من همراه بوده است. آیا باید قله های دشوار را هدف گرفت و سختی ها را برای صعود به آن پذیرا شد؟ آیا جان زندگی در نزد کوهنوردانی است که قله های دور درمیان مه ها را هدف میگیرند و بر دشواری های راه رسیدن بقله غلبه میکنند یا نزد کوه پیمایانی که بکوه میروند از هوا و مناظر زیبا لذت میبرند، ورزش میکنند، آرامش مییابند و برای پی گیری زندگی جاری آماده میشوند.کسانیکه در ورزشهای سنگین و مسابقات شرکت داشته اند میدانند که مثلا در مسابقات دو استقامت زمانی میرسد که شما احساس میکنید توان شما بپایان رسیده. دویست متر بپایان مسابقه باقی مانده و شما آرزو میکنید که ایکاش مسیر دویست متر کوتاه تر بود و همین جا بپایان میرسید ولی میدانید که رقیب شماهم همان وضع شما را دارد. در چینن شرایطی شما باید بر سرعت خود بیافزایید. برنده کسی است که بتواند در شرایطی که تصور میکند هیچ توانی ندارد، سریعتر از قبل بدود. شنا از این هم بدتر است. شما رقیب را نمی بینید و بخصوص اگر خط کنار شما نباشد تنها سایه ای از او را احساس میکنید که دارد شانه به شانه شما میاید. از کنار استخر میگویند طول آخر. شما آرزو میکنید که ایکاش عقربه زمان جلوتر بود و مسابقه بپایان رسیده بود. هر بار که نفس میکشید صدای جمعیت را میشنوید ولی نمیدانید که شما را تشویق میکنند یا رقبایتان را. و در حالتی که شما احساس میکنید که هیچ نیرویی ندارید باید سریعتر از قبل شنا کنید و این ممکن است. ورزشکاران حرفه ای در تمرینات مداوم خود با این احساسات خو گرفته اند و یاد گرفته اند که چگونه آنگاه که احساس میکنند هیچ انرژی ندارند، تمامی ذرات انرژی وجود خود را بکار گیرند.رویای ورزشکاران غلبه بر رقبا و کسب مقام قهرمانی است. ولی آیا برای همه ما در روابط گوناگون زندگیمان این احساسات بگونه های دیگر آشنا نیست؟ آیا همه ما با لحظاتی مواجه نشده ایم که خسته ایم و ناامید و نکوشیده ایم که بر این احساس غلبه کنیممن هنوز هم میدوم. عصرها از سرکار میایم و میروم کنار راین و چند کیلومتر آرام میدوم و بخصوص در زمستانها که هوا زودتر تاریک میشود از دویدن در کنارامواج بظاهر آرام راین و تماشای نور مهتاب و کشتی هایی که با چراغ روشن هر چند گاهی یکبار میگذرند و برجلوه رودخانه میافزایند لذت میبرم و با اعصابی آرام بخانه میایم.آیا جان زندگی در کشف دریای انرژی در وجود انسان، آنزمان که تصور میکند هیچ توانی ندارد است یا در دویدن آرام در کنار رودخانه راین.سال 49 بود. …………………………………… هفته ای چند روز صبح ها میرفتیم سالن ورزش دانشگاه و آخرین ذرات انرژی خود را صرف میکردیم. ما همه ورزشکار بودیم. من شنا میکردم و گاهگاهی هم در مسابقات دو صحرانوردی شرکت کرده و بسکتبال بازی میکردم. محمود نمازی و باقر ابطحی فوتبالیست بودند. مهرداد مینوکده ژیمناست بود. انوشیروان لطفی سنگ نورد بود و این تمرینات صبح علاوه بر تمرینات هرکدام از ما در رشته خود و کوه رفتن آخر هفته بود. بعد هم از سالن ورزش میرفتیم يک قهوه خانه در يک کوچه بن بست کنار سینما سانترال در میدان 24 اسفند آنزمان (میدان انقلاب). در راه يک کاسه بزرگ خامه و عسل و چند نان بربری تازه میخریدیم و بقول باقر با يک تغار چای شیرین میخوردیم و میگفتیم و میخندیدیم.جان زندگی در بدن خسته و قهقهه جوانان پرشور و شاد قهوه خانه کنار سینما سانترال می طپید و یا در دیدن عکس شکسته ماه در امواج رودخانه راین ؟شاید گفته شود این مثالهای من افراطی است و انسانها در زندگی واقعی با ترکیبی از این احساسات زندگی میکنند، ولی در بررسی يک پدیده یک روش هم اینست که آنرا مجرد کرده و بررسی نمود هر چند در شکل کاملا مجرد خود واقعی نباشدیادم میاید که مهرداد خیلی به شعر زیرعلاقه داشت و همیشه آنرا میخواند. "جمله بیقراریت در طلب قرار توست، طالب بیقرارشو، تا که قرار آیدت". آیا قرار را کسانی خواهند یافت که بیقراری را جستجو میکنند یا قرار نزد کسانی است که از بی قراری احتراز میکنند. تلخيص شده از وبلاگ : http://fatapour.blogspot.com/

یکشنبه، بهمن ۱۴، ۱۳۸۶