جمعه، فروردین ۳۰، ۱۳۸۷

بيژن جزني1354-1316


رقص گيسو «دلکش»، آشفته‌حالي «بيژن جزني»!
دسته‌اي از ترانه‌ها وجود دارند که يا در مقطعي خاص از حيات سياسي ـ اجتماعي جامعه مورد استفاده قرار گرفته، و يا فردي خاص و شناخته شده، به آن ترانه تعلق خاطري داشته يا دارد. نمونۀ آن‌،حکايت دلدادگي و پيوند عاطفي «بيژن جزني» با همسرش است که با ترانه‌اي از خوانده‌هاي «دلکش» خوانندۀ معروف آن روزها عجين شده و گره خورده بود و ماجراي آن، در کتاب يادماني که براي «بيژن جزني» به‌چاپ رسيده، منتشر شده است.
در بهار سال 1378، به‌کوشش کانون گردآوري و نشر آثار بيژن جزني، و همچنين توسط انتشارات خاوران در فرانسه، مجموعۀ مقالاتي در بارۀ زندگي و آثار بيژن جزني در 442 صفحه به‌چاپ رسيد. در بخش نخست کتاب، و در فصل زندگي‌نامۀ بيژن جزني، در مطلبي با عنوان: «بيژن، معشوق، رفيق و همسر» به‌قلم «ميهن قريشي» يار و همراه هميشۀ زندگي او، و در شرح چگونگي آشنايي آن دو مي‌خوانيم که: در سال‌هاي 1330، در دورۀ نخست‌وزيري دکتر محمد مصدق، مجتمعي مرکب از چهارصد خانۀ مسکوني، در محلي پايين‌تر از ميدان ژالۀ امروز، ساخته مي‌شود که به چهارصد دستگاه معروف بود. از خانه‌ها، از طرف دولت به کارمندان پر اولاد و کم درآمد داده مي‌شد. در اين تقسيم و واگذاري، خانه‌هاي دو خانوادۀ «قريشي» و «جزني»، روبروي هم واقع مي‌شود.
«ميهن قريشي»، در بخشي از خاطرات نوجواني و همسايه بودن‌شان با هم مي‌نويسد:
«. . . تازه تصديق ششم ابتدايي‌ام را گرفته بودم. الفباي انگليسي مي‌خواندم و خودم را براي سال اول دبيرستان آماده مي‌کردم. [بيژن] مي‌آمد و کمي بازي مي‌کرديم و بعد مي‌گفت: بخوان! مي‌گفتم: چه بخوانم؟ مي‌گفت: معلوم است ديگر، از دلکش بخوان. و من مي‌خواندم و گاهي که حوصلۀ خواندن نداشتم و جواب منفي مي‌دادم، مي‌گفت: خوب، پس من برمي‌گردم خانه. و آن‌وقت من مي‌گفتم: نه، نرو. مي‌خوانم. و او مي‌ماند و من برايش مي‌خواندم. [. . .] وقتي از من مي‌خواست شعري از دلکش بخوانم، مکنونات قلبم را از طريق ترانه‌اي ابراز مي‌کردم. بعضي وقت‌ها هم او مداد و کاغذي برمي‌داشت و تصويرهايي به‌سبک نقاشي‌هاي باباطاهر مي‌کشيد و نيم‌مصرع از يک بيت را زيرش مي‌نوشت و چند تا نقطه مي‌گذاشت: هر آن دلبر که چشم مست داره. . .»
در آن دوران، دلکش و مرضيه دو خوانندۀ محبوب مردم بودند و بيژن علاقۀ خاصي به صداي دلکش داشت و اغلب از من مي‌خواست ترانه‌هاي او را بخوانم. در اين زمينه خاطره زيبايي از او دارم: هر وقت قرار بود برايش بخوانم. مي‌گفتم: مي‌خوانم به شرط آن‌که نگاهم نکني. و او قول مي‌داد. اما به قولش عمل نمي‌کرد. تا اين‌که يک‌روز همين‌که شرط خودم را بازگفتم، او گفت: اصلا براي محکم‌کاري، تو پشت سر من بنشين و بخوان. منهم قبول کردم و او روي يک صندلي جلوي من قرار گرفت و من پشت سرش نشستم و شروع به خواندن کردم. او ترانه‌هاي «آشفته‌حالي» و «رقص گيسو» را بيش از بقيه دوست داشت. و منهم همان‌ها را خواندم. وقتي خواندن را به‌پايان رساندم و به‌جلو خم شدم، ديدم که او آينه‌اي در دست دارد و در تمام مدت از توي آينه مرا نگاه کرده است. . . [صفحۀ 25 و 26].
و البته يادمان باشد که زمان اين خاطره، سال 1330 است و بيژن جزني در اين سال نوجواني 14 – 13 ساله است. در ادامۀ خاطرات ميهن قريشي مي‌خوانيم که چطور پس از طي اين دورۀ همسايه بودن و آشنايي، با بيژن جزني، با هم ازدواج مي‌کنند و در کنار زندگي مشترکي که دارند، به فعاليت‌هاي سياسي هم مي‌پردازند. او در پانويس يادنامه‌اي که نوشته، يک‌بار ديگر اين خاطره را به‌ياد مي‌آورد:
«. . . در سال 1347 که بيژن در زندان قصر بود، يک‌روز هنگام ملاقات به‌من گفت که: روز قبل، ترانۀ رقص گيسو دلکش را از راديوي زندان شنيده. و باز چندي بعد، در ملاقاتش با من، با خوشحالي خبر شنيدن «آشفته‌حالي» دلکش را داد. وقتي اين خبرها را به‌من مي‌داد، هيجان يادآوري خاطرات گذشته را در چهره‌اش مي‌ديدم. . .» [صفحۀ 82].
ترانه آشفته حالي - شعر از معيني كرمانشاهي - آهنگ از علي تجويدي- خواننده دلكش
اين همه آشفته حالي ~ اين همه نازک خيالي
اي به دوش افکنده گيسو ~ از تو دارم، از تو دارم
اين غرور عشق و مستي ~ خنده بر غوغاي هستي
اي سيه چشمِ سيه مو ~ از تو دارم، از تو دارم
اين تو بودي ~ کز ازل خواندي به من
~ درس وفا رااين تو بودي ~ کاشنا کردي به عشق
~ اين مبتلا رامن که اين حاشا نکردم ~ از غمت پروا نکردم
دين من دنياي من ~ از عشق جاويدان تو رونق گرفته
سوز من، سوداي من ~ از نور بي پايان تو رونق گرفته
من خود آتشي که مرا
~ داده رنگ فنا مي شناسم
من خود شيوه نگه ~ چشم مست تو را مي شناسم
ديگر اي برگشته مژگان ~ از نگاهم رو مگردان
اين همه آشفته حالي ~ اين همه نازک خيالي
اي به دوش افکنده گيسو ~ از تو دارم، از تو دارم
اين غرور عشق و مستي ~ خنده بر غوغاي هستي
اي سيه چشمِ سيه مو ~ از تو دارم، از تو دارم

روزنامه هاى عصر تهران در روز ٣٠ فروردين سال ١٣۵۴ خبرى را با اين تيتر منتشر کردند:
"۹ نفر از زندانيانى که قصد فرار داشتند، کشته شدند". ۷ تن از ۹ زندانى اعضاى گروه بيژن جزنى ـ ضياء ظريفى بودند (بيژن جزنى، حسن ضياء ظريفى، محمد چوپان زاده، احمد جليل افشار، عزيز سرمدى، عباس سوركى، مشعوف كلانترى) و دو تن از آنها اعضاى سازمان مجاهدين خلق( كاظم ذوالانوار، مصطفى جوان خوشدل).
در متن خبر روزنامه ها آمده بود: " امروز مقامات انتظامى اعلام كردند، ۹ نفر از زندانيانى كه قصد فرار داشتند كشته شدند. طبق اطلاعات مقامات مزبور، تعدادى از زندانيان ماجراجو در داخل زندان مبادرت به تحريك ساير زندانيان مى كردند. مقامات زندان تصميم گرفتند آنها را به زندان ديگرى منتقل نمايند. هنگامى كه اتوبوس حامل زندانيان مورد بحث جهت انتقال آنان به زندان ديگر در حركت بوده، زندانيان ضمن حمله به مامورين مستقر در اتوبوس زندانى بر و مجروح كردن دو نفر از آنها موفق مى شوند از اتوبوس خارج شوند و مبادرت به فرار نمايند. در اين موقع مامورين مستقر در دو خودرو متعاقب اتوبوس كه ماموريت مراقبت و محافظت از اتوبوس را به عهده داشتند، اقدام به تيراندازى به طرف زندانيان فرارى كردند و در نتيجه ۹ نفر از زندانيان كشته شدند و هيچ يك موفق به فرار نگرديدند".
اعترافات تهرانى سربازجووشكنجه گرساواك در مصاحبه تلويزيونى:
تنها بعد از چهار سال حقايق روشن شد و آنهم از زبان بهمن نادرى معروف به تهرانى شكنجه گر ساواك و سربازجوى آن. او در يك مصاحبه تلويزيونى در شب اول خرداد ۵۸ به اين جنايت اعتراف کرد و گفت: "به وسيله محمد حسن ناصرى معروف به عضدى از طرح آقاى ثابتى خبردار شده و روز ۲۹ فروردين به دستور "رضا عطارپور" كاظم ذوالانوار را به اوين منتقل كردم. ساعت دو و نيم بعدازظهر ناهار را در رستوران هتل آمريكا به اتفاق رضا عطارپور و... (عده اى ديگر از اعضاى ساواک) مى خورديم كه عطارپور طرح عملياتى را كه مورد تصويب آقاى ثابتى و سرهنگ وزيرى (رئيس زندان اوين) قرار گرفته بود برايمان شرح داد. بدين ترتيب دو تن از افراد ساواك (محمدعلى شعبانى معروف به حسينى و ناصر نوذرى معروف به رسولى كه در ناهار حاضر بودند) زندانيان را از اوين تحويل گرفتند و ما هم با سرهنگ وزيرى به محل رفتيم. با راهنمايى وزيرى و به دنبال مينى بوس حامل زندانيان به بالاى ارتفاعات بازداشتگاه اوين رفتيم و سرهنگ وزيرى با بى سيم گفت هيچ كس حق ندارد بالا بيايد و سربازى را كه آ نجا پاس مى داد مرخص كرد. زندانيان را پياده كرده و به رديف روى زمين نشاند، در حالى كه چشم ها و دستانشان بسته بود و عطارپور فاتحانه قصد خود را به زندانيان اعلام كرد. جزنى و چند نفر ديگر به اين عمل به شدت اعتراض كردند. اولين كسى كه رگبار مسلسل يوزى را به سوى آنها بست "سرهنگ وزيرى“ بود و از آنجا كه گفتند همه بايد شليك كنند، من هم به عنوان نفر چهارم يا پنجم شليك كردم." تهرانى در اين مصاحبه گفت: "دست ها و چشم هايشان بسته شده بود و روى زمين نشسته بودند و اگر شما به ما فرصت مى دهيد آنها هيچ فرصتى به آنها ندادند و همين طور رگبار بستند و بعد "سعدى جليل اصفهانى“ بالاى سر همه رفت و تير خلاص را شليك كرد. من و رسولى چشم بندها را سوزانديم و اجساد را داخل مينى بوس گذاشتيم و حسينى و رسولى جنازه آنها را به بيمارستان ۵۰۱ ارتش بردند و پزشكى قانونى از آنها بازديد كرد و اجازه دفن صادر شد."
بيژن جزني در اسناد ساواك:
نام:بيژن
شهرت :جزني
سن :حدود 35 سال
نوع حادثه :درگيري با مامورين در موقع فرار از زندان
اعلام كننده: دادستاني ارتش و كميته مبارزه با خرابكاري
وي در زندان محرك و اخلالگر و ماجراجو بوده و همواره در جهت خلاف مقررات عمل مي كرده .همسر وي نيز در هنگام ملاقات با شوهرش در زندان موجب مزاحمت و ناراحتي مامورين مي شده است.
مدارك بدست آمده از بازرسي منزل وي:
1-كتاب جهاني ميان ترس و اميد
2-ميهن من كنگو(پاتريس لومومبا)
3-دنيايي ممكن
4-دوران كودكي
5-بيگانه
6-كتاب سياه گرسنگي
7-كوبا
8-ژان كريستف
9-خرده بورژواها
10-چمران
11-دفترچه خطي يك جلد 80 برگي
12-سه برگ اوراق (كنفرانس دكتر صديق اعلم)
13-يك قطعه عكس از يوري گاگارين
14-آخرين نفس
15-سي و چهار برگ كنفرانس مشروط مربوط به درس آقاي دكتر صديق (نويسنده بيژن جزني)
16-يك برگ اعلاميه باشگاه مهرگان در سال 1340 خورشيدي
17-سه برگ ملازمه علم و دموكراسي (نويسنده :خانم ميرزايي)