جمعه، آبان ۱۰، ۱۳۸۷

‍‍پرويز فني زاده" گوهر" تئاتر وسينماي ايران

‌او استثناء بود، جرقه اي بود براي تمامي ادوار هنري ما . . . كه خيلي زود خاكستر فرهنگي، غلط خاموشش كرد. باور من اين است كه "پرويز" قرباني سيستم غلط فرهنگي شد . . . كزاز نبود كه او را از ما گرفت. اين سيستمهاي كثيف هستند كه مايه مرگ چون اويی ميشوند . . . پرويز نيازي به تعريف ندارد. احتياجي ندارد كه بگوييم چنين و چنان بود او فقط انسان بود . . . و هنرمند انسان.
پرویز فنی زاده نمرد، پر کشید! داغ خودش را به دل سینمای ایران گذاشت. با بهروزوثوقی در اوج شکوفائی اش، شانه به شانه شده بود و انتظامی آینده ایران بود. هیچکس در سینمای ایران نخواهد توانست "مش قاسم" یا "ملیجک" شود. هر بار که آسمان هق هق می‌کند "رگبار" ی به خاطر می‌آید که او در آن بازی کرد. چه کسی می‌توانست زیر جلد "بوف کور" هدایت برود، جز او؟ پرويز فني زاده در سال 1316 متولد شد. پيش از آن كه فعاليت هنري را آغاز كند حروف چين و مصحح روزنامه اطلاعات بود. . وقتی ابوالحسن صبا چشم برجهان بست و به یاد او یک برنامه گلها تدارک دیدند فنی زاده در آن گروه "نی" می‌زد!( کتاب "قصه شمع" نواب صفا) در سال 1337 به كلاس هاي هنرهاي دراماتيك رفت و با گروهي از دوستانش گروه « تئاتر گل سرخ » را تشكيل داد، و در سال1340 به عضويت گروه « گروه تئاتر پازارگاد » درآمد. از اين پس در مقام بازيگر حرفه اي تئاتر به فعاليت هايش ادامه داد، و كار در روزنامه اطلاعات را رها كرد و به اجراي نقش هايي در صحنه و تلويزيون پرداخت. فني زاده در سال 1345 به استخدام اداره هنرهاي دراماتيك (اداره برنامه هاي تئاتر) درآمد و استعداد خود را در ايفاي نقش هاي طنزآميز نشان داد.

استعداد و انعطاف فنی زاده در بازیگری پای او را به سینما باز کرد. ایفای نقش یک روشن فکر پرحرف و مخالف خوان در خشت و آینه (1344) ساختة ابراهیم گلستان نخستین حضور فنی زاده در مقابل دوربین فیلمبرداری است. فنی زاده پس از بازی کوتاه دیگری در فیلم گاو (داریوش مهرجویی، 1348) که نتوانست استعداد او را عیان سازد، در فیلم رگبار (بهرام بیضائی، 1350) و سپس تنگسیر (امیر نادری، 1352) نقش بازی کرد. بازی فنی زاده به نقش آقای حکمتی (رگبار) و اسماعیل (تنگسیر) یکی از ویژگی‌های بارز او را نشان داد: نگاه نافذ. بسیاری او را با همین نگاه نافذ ستودند و فنی زاده با همین نگاه نافذ به ایفای نقش‌های مؤثری در فیلم‌های گوزن‌ها ( مسعود کیمیایی1354) و بوف کور (کیومرث درم بخش، 1354) پرداخت. فنی زاده در پنجمین دورة جشنوارة سپاس ( 1352) با بازی در فیلم رگبار جایزة بهترین بازیگر نقش اول مرد را دریافت کرد. فنی زاده هم چنین در دو مجموعة تلویزیونی دایی جان ناپلئون (ناصر تقوایی، 1354) در نقش « مش قاسم » و سلطان صاحبقران (علی حاتمی، 1355) در نقش « ملیجک » استعداد خارق العاده ای از خود نشان داد. فنی زاده 42 سال عمر کرد. پناه به هروئین او را ویران کرد. آخرین نفس‌هایش را در فیلم اعدامی کشید، که تا پایان هم نکشید! نقش او را در بقیه اعدام به رضا کرم رضایی دادند که شباهتی به فنی زاده نداشت و نتوانست.

ياران تئاتري ازپرويز فني زاده ميگويند : جعفروالي :
فني زاده، هنرمند مردمي بود. هنرمندي كه تا عمق جامعه رسوخ كرده بود. وقتي ميگوييم "هنرمند مردمي" شايد در اذهان مفهومي مجرد باشد اما رسيدن به اين مرحله لازمه اش اين است كه از تنگناها، كوره هاي آزمايش و خيلي از "درد"ها و مسايل مردم عبور كرده باشي و اين سعادتي است كه نصيب هر هنرمندي نميشود. پرويز اين سعادت را پيدا كرده بود.به گمان من شاهكارهاي "فني زاده" روي صحنه بود، چرا كه هر شب شكفته گي تازه اي از او ميديديم. روي صحنه چنان تر و تازه بود كه بازيگران مقابلش را وادار ميساخت تا هر شب هوشيارانه نقش شان را ايفا كنند زيرا نميتوانستند بديهه سازي هاي "پرويز" را پيش بيني كنند. در اين ميان آنچه اهميت دارد‌ اين است كه كشف ابعاد جديد شخصيت هايي كه توسط پرويز، به طور مداوم انجام ميپذيرفت، هيچگاه از دايره آن كاراكتر دور نبود. به نظر من بررسي بازيگري فني زاده به عنوان تكنيك بازيگري براي خيلي از جوانان دست اندركار تئاتر ميتواند آموزنده باشد. صداي فني زاده صدايي در برهوت بود و اگر تنها يك نفر، فقط يك نفر فريادش را ميشنيد و به علت اين فرياد پي ميبرد، ميتوانست پاداشي براي آورنده آن فرياد باشد. خوشحالم كه فرياد او آنقدر رسا بود كه به گوش خيلي ها رسيد. ارزشي كه جامعه "هنر فهم" ايران براي "پرويز فني زاده" قائل شد، ميتواند براي تمامي آدمهايي كه دارند راهش را ادامه ميدهند، مايه اميدواري باشد.فاجعه "پرويز" يك فاجعه شخصي نيست، يك تراژدي عمومي است.
فرزانه تائيدي:
نزديك به شانزده سال بود كه پرويز فني زاده را ميشناختم و در رابطه با كارمان در مجموع ميتوانم بگويم نزديك به 20 نمايشنامه ي صحنه اي و تلويزيوني با او كار كردم كه اكثر نمايشنامه هاي تلويزيوني مربوط به زماني ميشود كه نمايشنامه ها به طور زنده از تلويزيون پخش ميشد. در نتيجه تنها يادگاري كه از اين همكاريها دارم مقداري عكس است و دنيايی خاطره. تمام لحظات همكاري ما پر از خاطره است. بخصوص پشت صحنه تئاتر كه هر بازيگر تئاتري ميداند كه پشت صحنه دنيايي است پر از صداقت و صميمت و هيجان ــ به هر حال براي آنكه سخن را كوتاه كرده باشم فقط به خاطره اي اشاره ميكنم كه بازگوكننده روحيه شاد و در عين حال هوشمند "فني زاده" و بي اعتنا بودن او به مسائل مادي و هر آنچه كه به طريقي به عوامفريبي و ظاهربيني مربوط ميشود، بود. روزي به دليل كاري من و "پرويز" به استوديوي ميثاقيه مراجعه كرده بوديم، در بازگشت از استوديو سر چهارراه قوام السلطنه روبروي سينماي ايفل در انتظار تاكسي ايستاديم. اين انتظار ما كم كم طولاني شد و طبيعتا توجه مردم به من و "فني زاده" كه به هر حال چهره هاي شناخته شده بوديم جلب شد. از طرفي انتظار ما طولاني شد و باز هم از تاكسي خبري نشد. در همين حال "فني زاده" با حالتي بسيار شاد و بشاش، بدون آنكه در آن نشانه اعتراض باشد با طنزي بسيار گزنده و زيبا و با صداي تقريبا بلند گفت: اي آقايون رانندگان تاكسي آهاي آقايون ماشين دارها . . . من و خانم تاييدي دو تا دست طلايي داريم كه داره دست ميزنه و اسمش هم جايزه سپاسه . . . حاضريم آنها را تقديم حضورتان كنيم . . . لطفا ما را به مقصدمان برسانيم. فكر ميكنم با گفتن اين جمله خيلي از دردهاي جماعت هنرمند متعهد را بيان كرد.

بهروز به نژاد: ‌مهم اين است كه انسان به هنگام زنده بودن مورد بحث باشد، افسوس كه پس از مرگ همه دور هم جمع ميشوند و شخص از دست رفته را مركز بحث و خاطره قرار ميدهند و به هر حال تعريف و تمجيد هم از دهان آدمها بيرون ميريزد.انساني چون "پرويز فني زاده" (صفت انسان را به تمام معني درباره اش اطلاق ميكنم) در زندگيش كه ميتوان گفت هنرش و محيط هنريش بود به عقيده من هميشه رنج‌ ميبرد. در محيطي كه آدمها سايه همديگر را با تير ميزنند، واي به حال انساني كه با صداقت و سخاوت هنريش پا به ميدان گذارد، جز رنج و خود خوري و گوشه گيري نتيجه اي حاصلش نميشود.حرفهايي در اين زمينه كه فني زاده هنرمند‌ است ولي حيف كه كار كردن با او مشكل است و اينكه بدقول است و فلان و بهمان است، تماما از دهان هم حرفه اي هايش درميآيد. به اين اميد كه شايد‌ به اين وسيله او را از ميدان به در كنند، بزرگان سينما و تئاتر ما هيچگاه نميخواستند قبول كنند كه پرويز "بزرگ مرد كوچك" محيط هنري ماست. من معتقدم با او كار كردن نه تنها مشكل نبود، بلكه بسيار دلچسب و خوشايند بود، چون اشكال از ديگران بود كه او را و احساس ظريف و چون بلور شكننده اش را درك نميكردند و باعث ميشدند كه هميشه پرويز در لاك خودش فرو برود و اوقاتش را دور از جنجالها و مسائل متداول جامعه هنري ما، سر كند. جامعه هنري ما هنوز كه هنوز است واقعيت از دست دادن "فني" را حس نكرده است. انساني را از دست داديم كه نه تنها نمونه اش را نداشتيم، بلكه به اين زوديها و شايد هيچوقت چون او را بين خود نخواهيم ديد.محيط هنري ما به دليل متداول بودن صفات و رفتار كليشه ای در آن، يک هنرمند با صفات انساني و احساسي لطيف را مشكل درون خود ميپذيرد. مگر آنكه چون "پرويز" باشی با قدرتي باور نكردني در "خلق كاراكترهاي مختلف."در تنهايي مردن و يا‌ در دنيايي وراي دنياي معمولي ديگران زندگي شبه مرگ داشتن اين سرنوشت محتوم بسياري از ماست. فكر كن در جايي زندگي كني كه دقيقا صفات انساني تاثير معكوس دارد و تنهايي آخرين پاداش توست.
ايرن: گفتن درباره ي خصوصيات "فني زاده" حرف بيهوده ای است، همه اين شناخت را از او دارند. مسئله مهم اين است كه نبايستي ميگذاشتيم اين "گوهر" از بين برود . . . بايستي مانع از رخداد فاجعه "پرويز" ميشديم . . . اگر قبول داشتيم "فني زاده"، "بي همتا" و "يگانه‌" است، چرا نكوشيديم تا از رفتنی چنين ناباورانه و "زودرس" جلوگيري كنيم.مهم اين است نبايست ميگذاشتيم او از دستمان برود . . . و دريغا كه خيلي راحت باعث رفتنش شديم. من معتقدم به جاي آنكه در رثاي كسي به "چكنم . . . چكنم" بنشينيم، در زمان حياتش وي را دريابيم . . . بكوشيم تا محبت ها و يگانگي ها را جايگزين عداوت ها، حب و بغض ها و كارشكني ها عليه يكديگر بسازيم زيرا به گمان من در جامعه هنري ای كه كسي به فكر هنرمندانش نيست، تنها اعضاي خود اين خانواده هستند كه ميتوانند مددكار و حامي و پشتيبان هم باشند و با پرداختن به مسائل خويش، مانع از تراژدي غم انگيز "پرويز" شوند. رضا كرم رضايي:
در ميان عشق پرويز به تئاتر همين كافي است كه بگوييم، زماني كه در روزنامه اطلاعات كارگر حروف چين بود، براي پرداختن به تئاتر از محيط كارش فرار ميكرد . . . بدون آنكه مسائل مادي زندگي اش را در نظر بگيرد و چنين شد كه از روزنامه بيرونش كردند.به نظر من "فني زاده" در هر جامعه اي رشد پيدا ميكرد، يكي از نوابغ دنياي هنر ميشد. لاكن جامعه و مسئولان فرهنگي و هنري اين مملكت هرگز ارجمندي هنر او و والايي انسان بودنش را درك نكردند.او به دليل صداقت و سلامت نفسي كه در شخصيت اش متبلور بود، مثل همه ي آدمهاي صادق و صالح كه در جامعه آسيب زننده زندگي ميكنند، آسيب پذير بود.
محمدعلي كشاورز: اولين باري كه با "پرويز" برخورد كردم، در زنگ تفريح كلاس حميد سمندريان بود. "حميد" هميشه از استعداد او صحبت ميكرد و وقتي براي اولين بار با اجراي نقش "فيگوران" در "پيس پولوفت، شبح كوچك" بر روي صحنه رفت، با همان نقش كوچك، جوهر هنري خود را بروز داد. نخستين نقش بلندي كه روي صحنه بازي كرد، در پيش "غروب روزهاي خطرناك پاييز" بود كه نقش مقابل او را من داشتم . . با وجود آنكه جوان بود و كم تجربه، ولي نقش خودش را چنان بازي كرد و چنان تمامي ابعاد مختلف پرسوناژ را تجسم بخشيد كه واقعا فوق العاده بود، همبازي بودن با او باعث خوشحالي من بود. بسيار متاسفم كه بعضي در لباس دوستي هاي ظاهري چنين استعدادهايي را از بين ميبرند.
عزت الله انتظامي: حيف شد ــ ‌او استثنا بود ــ جرقه اي بود براي تمامي ادوار هنري ما . . . كه خيلي زود خاكستر فرهنگي، غلط خاموشش كرد. باور من اين است كه "پرويز" قرباني سيستم غلط فرهنگي شد . . . كزاز نبود كه او را از ما گرفت. اين سيستمهاي كثيف هستند كه مايه مرگ چون اويی ميشوند . . . پرويز نيازي به تعريف ندارد. احتياجي ندارد كه بگوييم چنين و چنان بود او فقط انسان بود . . . و هنرمند انسان. حيف كه به بيراهه كشاندنش ــ و او فقط به خاطر صداقتي كه داشت، صداقت در كار و صادق بودن در دوستي، فريب هر كس و ناكسي را ميخورد . . .