پنجشنبه، مرداد ۳۱، ۱۳۸۷

از ميان نامه هاي فروغ فرخزاد

اصلا دنیای مسخره ای شده، دنیایی که حتی حق دوست داشتن را ازآدم سلب میکند.......ما " آدم‌ها" واقعا چقدربدبخت هستیم که به قدرکبوترها هم مالک هستی و زندگی مان نیستیم.ما آدم‌ها مثل گیاه وحشی بیابان حتی درتشنگی دوراز نوازش باران‌های سیل آسا هم قد می‌کشیم. من به این قوانین اعتقادی ندارم....... مگرزندگی چیست؟ زندگی ازهمین گسستن‌ها و پیوستن‌ها تشکیل می‌شود، ازاین که من دوست بدارم، دوست ندارم، بروم، نروم و بخواهم و نخواهم........این دنیا چقدر برای دوست داشتن کوچک است.... آدم‌ها دربذل محبت بخیل هستند و مثل این است که این احساس خودشان را به همه چیزوهمه جا انتقال داده اند....." تعهدات، سنت‌ها، قوانین اجتماعی، پیوندهای خانوادگی آه ... هرگزاحساس کرده ای که درچه غار تاریکی زندگی می‌کنی؟ هرگزآرزو کرده ای که با دوتا بال طلائی به سوی فضاهای‌بی‌انتها پروازکنی؟ .... ".کاش من یک کبوتربودم، این دنیا برای دوست داشتن خیلی کوچک است، خیلی کوچک است... خیلی!
«الان درست 5 ساعت تمام است که ازسفربازگشته ام وهرگزفکرنمی کردم که درخانه با چنین طوفان وحشتناکی روبرو شوم.حالاخیلی دوست دارم که روی تخت درازبکشم وازمیان پنجره نیمه بازنور کوروگرفته خورشید را که مثل بخارروی پیچک‌های خاک آلود پخش می‌شود تماشا کنم. که تنها نیستم. مثل این است که یک کسی دردورها برای فریاد کشیدن تلاش می‌کند، مثل این است که من سایه دست‌های آزرده ای را که درهرحرکت نومیدانه اش میل به شکستن وخورد کردن به چشم می‌خورد، درمیان ابرهای سربی ونوک درختان تاریک کاج می‌بینم وخیلی دلم می‌خواهد سرم را بلند کنم وبگویم: من هم همین را می‌خواهم، همین را....اما احساس می‌کنم که صدایم به جایی نمی رسد، صدایم درمیان صداهای دیگرگم می‌شود. درمیان صدای نفرت آلود وخشمگین پدرم که دراتاق دیگر فریاد می‌کشد وپا به زمین می‌کوبد. مثل این است که صدای او می‌خواهد صدای مرا درزیردندان‌هایش بجود وتف کند.آهسته روی تخت نیم خیزمی شوم وبا یک حالت‌بی‌تفاوت به سخنانش گوش میدهم.
- اصلا این دختره به هیچکدام ازسنت‌های خانوادگی پای بند نیست، نه خانوادگی ونه اجتماعی... اگربهش چیزی نگی اون مرتیکه مفنگی رومیاره اینجا جلوی چشم من.... دررا می‌بندم وبازسرم را می‌گذارم روی بالش.واقعا مگراین کارچه عیبی داره؟ من اورا دوست دارم، چرا کسی نمی خواهد این را بفهمد؟ اصلا دنیای مسخره ای شده، دنیایی که حتی حق دوست داشتن را ازآدم سلب میکند. می‌خواهم فریاد بزنم: - نه مطمئن باشید کاملا مطمئن باشید، من هیچ وقت جلوی شما خودم را توی بغل اونمی اندازم این کارحرمت عشق مرا می‌شکند، حتی اگراصرارهم بکنین، بازهم این کاررا نخواهم کرد. اما با خستگی روی تختم می‌غلطم وخاموش می‌مانم وبه پروازکبوترها چشم می‌دوزم. آه کبوترها چقدرخوشبخت هستند. آن‌ها صبح زود وقتی در پرهایشان شهوت پروازموج می‌زند ازمیان شیروانی‌های سرخ و سقف‌های کاهگی ودیوارهای نیمه خراب مثل دود به طرف آسمان پرمی کشند وآن بالا‌ها درزیرنورتند آفتاب به گل‌های سفیدی شباهت دارند که روی دریاچه پرپر شده باشد وبا هرموجی- با هرموج نوری- به یکسو می‌روند وآنوقت غروب که شد با خستگی برمی گردند، روی شاخه‌های درختان وهره دیوارها می‌نشینند وکبوترها عاشق سرهایشان را به یکدیگرتکیه می‌دهند وبا نوک‌های ظریفشان عشق را نوازش می‌کنند. خورشید وآسمان شفاف وبادهای رهگذر و پرندگان غریب هرگزآن‌ها را ملامت نمی کنند وهیچ کس با دیدن آن‌ها فریاد نمی زند که: - آهای کبوترهای فاسد! آهای کبوترهای‌بی‌بند وبار! هیچ فکرپدرومادرو آبروی خانواده، وسنت‌های اجتماعی تان هستید؟ هیچ فکرکرده اید که پس فردا بچه‌های حرامزاده شما دراجتماع چه اسمی باید روی خودشان بگذارند؟ هیچ می‌دانید که دارید خودتان را تسلیم چه هوس‌های ناپاک وپلیدی می‌کنید؟ وقتی من عین این حرف‌ها را به پدرم می‌زدم اوبا نفرت سرش را بر می‌گرداند وبا چشم‌هایی که ازفشارغضب خونین به نظرمی رسید توی جشم‌های من نگاه کرد وگفت: - احمق... بچه احمق! ما آدم هستیم می‌فهمی؟ آدم!.... وجزغریزه‌های ما خیلی چیزهای دیگردرزندگی مان وجود دارد که باید به آن‌ها فکرکنیم. فقط کلمه آدم را چند مرتبه پشت سرهم وآن هم آنقدرغلیظ تکرارکرد که من پیش خودم فکر کردم: ما " آدم‌ها" واقعا چقدربدبخت هستیم که به قدرکبوترها هم مالک هستی و زندگی مان نیستیم.

كودكي فروغ همراه باپدر،مادر،خواهروبرادرانش
نمی دانم چرا پدرم آنقدرعصبانی وخشمگین شد. درآن لحظات به نظرم می‌رسید که این کارکاملا بیهوده است وشاید ازجای دیگردلش پربود وخواست خشمش را سرمن خالی کند. اوخواب مرا برهم زد ومن فکرکردم که تذکراین موضوع فایده ای ندارد.من کاملا خوشبخت بودم. مثل این بود که هنوزتوی دریا وروی ماسه‌های داغ دارم می‌غلطم. حتی وقتی داشتم دکمه زنگ را فشارمی دادم به نظرم رسید که او هم کنارمن ایستاده وبا محبت نگاهم می‌کند. احساس می‌کردم که هنوزکف‌های سفید وشوردریا دارد ساق‌های خسته ام را می‌سوزاند، روی پنجه پایم بلند شدم وسرم را برگرداندم وبه هیچ – به یک سایه- که روی دیوار مقابل افتاده بود وشاید سایه او بود خندیدم وبا چشم‌های نیمه بازو خواب آلود آهسته زیرلب گفتم: - عزیزدلم، خدا حافظ! خدا حافظ، شاید دیگرهیچ وقت همدیگررا نبینیم.اما وقتی چشم‌هایم را بازکردم درحیاط گشوده شده بود وپدرم را دیدم که توی باغچه میان گل‌ها ایستاده بود ویک قیچی باغبانی دردستش بود ومادرم همان طورکه روی صندلی راحتی اش توی ایوان نشسته بود، داشت استکان چایش را به لب نزدیک می‌کرد. آن‌ها هردو مرا دیدند وفکرکردم: حالا چقدرازبازیافتن من خوشحال خواهند شد. پتوها وچمدانم را کناردیوار گذاشتم وبا شوق به طرف آن‌ها دویدم وفریاد زدم: - سلام بابا جانم، سلام مادرجانم. مادرم روی صندلی نیم خیزشد واستکان چایش را با صدای خشکی توی سینی گذاشت وآهسته مثل گربه ای که احساس خطرکرده باشد درخودش جمع شد وبه طرف من گردن کشید وبا انتظاردردناکی چشم‌هایش را به سوی پدرم گرداند وآن وقت پدرم یک پایش را ازباغچه گذاشت بیرون وقیچی را انداخت روی زمین، وبا خشم درمیان حیاط فریاد کشید: - کجا رفته بودی؟! من یک مرتبه مثل حبابی درخودم فروکش کردم، می‌خواستم بگویم: - مگراتفاق تازه ای افتاده؟ چه خبرشده؟اما نمی دانم چرا این کلمات روی لب‌هایم منجمد شد وخاموش نگاهش کردم. دست‌هایم با یک حالت بلاتکلیفی تا روی سینه ام بالا آمد وبهت زده برجای ماندم. سعی کردم قوی باشم اما گمان می‌کنم صدایم دیگرطنینی نداشت. - رفته بودم دریا. یک هفته تعطیلی ام را که نمی توانستم توی خانه بنشینم. مگه یاد داشت منو نخوندین؟وقتی کلمه " دریا" را برزبان آوردم مثل این بود که یک مرتبه همه آن رویا‌های شیرین که ازعطرآفتاب ونسیم لبریزبود مرا درخود فرو برد. چشم‌هایم نیمه بازماند وبا خنده افزودم:- آه نمی دانی چقدرخوش گذشت پدر! همه چیزمثل بلوربود.اما هنوزآخرین کلمه ازمیان لبهایم بیرون نیامده بود که احساس کردم گونه ام به طرز دردناکی می‌سوزد. سایه یکدست، یکدست قوی وبزرگ، مثل بال سیاه کلاغی روی صورتم تکان می‌خورد ویک نیروئی داشت زندگی مرا می‌شکست وهستی مرا وهمه احساس‌های سیراب و زیبایم را می‌شکست. شاید پدرم کتک ام می‌زد، دوست ندارم این طورفکرکنم چون واقعا کاراو خیلی احمقانه بود، ازپدرم انتظارنداشتم، اما هنوزهمه تنم درد می‌کند و گوشهایم سنگین وداغ است. به نظرم می‌رسد که چند باردراوج خشم کلمه ای را برزبان آورد. "مثل یک فاحشه، مثل یک فاحشه" این کلمه به گوش من آشنا نیست نمی دانم چرا هرچه سعی می‌کنم آن را به خاطربسپارم بازفراموشم می‌شود. چرا اواین حرف را زد؟ وچرا این کاررا کرد؟ اگر از جای دیگرخشمگین بود می‌توانست جلوی دیواربایستد ومشت‌های گره کرده اش را به دروپنجره بکوبد تا حالت عادیش را بازیابد.مادرم هم همان طورتوی ایوان روی صندلی راحتیش نشسته بود واستکان چای درمیان انگشتانش می‌لرزید. شاید می‌خواست حرفی بزند اما جرات نمی کرد. شاید نمی خواست درمقابل پدرم عرض اندام کند. کاملا حق داشت، پدرم درمواقع عصبانیت وبحران‌های خشم وعضب واقعا غیرقابل تحمل می‌شد.پتوها وچمدان مرا ازدربیرون انداخت وگفت: - ازهمان راهی که آمده ای برگرد وبرو پیش همان مرتیکه مفنگی که یک هفته کناردریا باهاش کیف کردی، من دخترفاسد لازم ندارم واصلا باورنمی کنم که تو دخترمن باشی. من توی این شهرآبرو دارم، برو.....برای اولین بار شنیدم که مادرم درمیان صندلی غرشی کرد. حتما به خاطر این بود که پدرم گفت: "اصلا باورنمی کنم که تو دخترمن باشی " چرا مادرم رنجید؟ چه ایرادی داشت که من دختراونباشم؟مطمئنا همین طوربود چون من هیچ شباهتی به پدرم ندارم! اصلا من ازهمان لحظه ای که ازوجود او به صورت یک نطفه جدا شدم درخودم موجودیت مستقلی تشکیل دادم، دیگردختراو نبودم وهستی جداگانه ای داشتم.چه چیزی مرا به او پیوند می‌داد آیا او فقط به این دلیل که هفده سال تمام به من شام وناهارداده بود خودش را مالک اصلی من می‌دانست؟ خانواده، عواطف، آبروی خانواده... او اقلا صد باراین کلمات را با خشم زیرلب تکرار کرد. شبیه آدمی بود که من مروارید‌هایش را زیرلگدهایم خرد کرده ام. نه، واقعا چرا آنقدراین چیزها را به رخ من می‌کشید؟ مگر نیروی دیگری جزاحتیاجات ما ویک جبرطبیعی ما را به زیریک سقف جمع می‌کند و به رویمان نام خانواده می‌گذارد؟ کدام عواطف خانوادگی؟ گویا پدرم از همان چیزهایی صحبت می‌کند که وقتی مادرم می‌خواست پنجمین فرزندش را به دنیا بیاورد به همه آن‌ها پشت پا زد وبه طرف یک چیزمستقل، به طرف هستی خودش، رفت وما را تنها گذاشت. من کاملا به اوحق می‌دهم. درست است که ما پنج بچه قدونیم قد بودیم وشبها با شنیدن هرصدای پایی تصورمی کردیم که او آمده وهمه با هم صدایش می‌زدیم. ولی اوچه می‌توانست بکند. شاید عاشق بود، شاید پیش آن زن بیشتربهش خوش می‌گذشت.ما آدم‌ها مثل گیاه وحشی بیابان حتی درتشنگی دوراز نوازش باران‌های سیل آسا هم قد می‌کشیم. من به این قوانین اعتقادی ندارم. شاید بهتربود که به او می‌گفتم، اما من تصورمی کنم اوخودش این چیزها را می‌داند. چه احتیاجی بود به این که من فریاد بزنم: پدر، من بیست وچهارسال دارم، می‌فهمی، بیست وچهارسال! وبه خودم حق می‌دهم که یک هفته درکناردریا با مردی که دوستش دارم زندگی کنم. من با همه تنم وهمه ذرات جسم وروحم این زندگی را می‌خواستم. اصلا یک هفته با مردی درکناردریا زندگی کردن چه ربطی به خانواده و عواطف خانوادگی دارد. من هنوزشماها را دوست دارم. این کاملا طبیعی است. چرا به من ایراد می‌گیرید، آیا هیچ وقت خودتان بیست وچهارساله نبوده اید؟

پدرم خیلی خشمگین بود، برگشت وچند مرتبه زیرلب تف کرد: - تف، تف، تف!وآنوقت به طرف اتاقش دوید.اگرمن دررا بازبگذارم هنوزمی توانم صدای فریادهای اورا که دراتاق دیگر مادرم را به علت تربیت دختری مثل من شماتت می‌کند بشنوم، اما من دررا می‌بندم چون با این خود خواهی‌های احمقانه عادت کرده ام. مگراو می‌خواست من شکل چه کسی جزخودم باشم؟یاد حرف مادرم افتادم که همیشه درمقابل او بعد ازیک سکوت طولانی خیلی آهسته وشمرده می‌گفت: حق داری، هرچقدرمی خواهی داد بکش توی این مملکت که ما زن‌ها را مثل گوشت، کیلوئی می‌فروشند دیگرچه انتظار داری؟مادرم چه می‌توانست بکند او فقط اندوهگین و وحشت زده یک گوشه می‌نشیند وهق هق گریه می‌کند و شب وقتی همه به خواب رفتند می‌دانم که به سراغ من خواهد آمد. کنارتختم زانو می‌زند وبا دست‌هایش که ازفرط کار کردن زبروخشن شده صورت داغم را نوازش میدهد وبا محبت می‌گوید: - طفلکم، نمی خواهم چیزی بگویم، نمی دانم به چه کسی حق بدهم، اما تو مریض هستی، بهتراست به فکرخودت باشی، این مرد که نمیتواند با تو ازدواج کند، پس ترکش کن فراموش کن، یک کمی هم به حال ما بیاندیش. ومن آه، من امشب حتما جواب دلخواهش را به او خواهم داد. حتما سرم را می‌گذارم توی دامنش وزارزار گریه می‌کنم وبه او می‌گویم: راست می‌گویی مادردیگر همه چیزتمام شد، شاید بهتربود که همین طورتمام می‌شد. من هیچ تلاشی نکردم. من هیچ گله ای ازاو ندارم. من فقط دوستش داشتم و یک هفته زندگی کردم. اوهم حق داشت که دنبال زندگی خودش برود. او تعهد خودش را درمقابل موجود دیگری نمی توانست فراموش کند. افسوس این چقدرکوچک است وچه دیوارهای تاریکی ازهرطرف ما را محاصره کرده است. وآنوقت با یک احساس جستجو وطلب همدردی درچشم‌هایش نگاه می‌کنم. صدایم شکسته وخاموش است وآهسته می‌گویم:- می‌دانی مادراو ازدواج می‌کند؛ با یک دختردیگر. او کاملا حق دارد.وقتی من این حرف را می‌زنم او حتما وحشت زده ازجایش بلند می‌شود روی صورت من خم می‌شود ومی گوید:- خودش به تو گفت، نه؟ ومن میگویم: آه بله خودش گفت چه ایرادی دارد؟ می‌دانی مادر، ما خیلی دیربه هم رسیدیم، وقتی که دیوارها تاریک ترازآن بودند که ما بتوانیم روزنه ای درمیانشان جستجو کنیم ومن هرگزازاو گله ای ندارم. من هیچ شکایتی ندارم. آه مادرجانم ما مثل دو تا سایه سرگردان میان دوتا جاده دورافتاده حرکت می‌کردیم و یکمرتبه این جاده‌ها به هم پیوستند ویکی شدند، سایه او هم روی سایه من افتاد. این سایه خیلی خنک ومطبوع بود ومن که درتمام طول راه آفتاب تنهایی وبیگانگی تنم را داشت می‌پوشاند وخاک می‌کرد به سایه او چنگ زدم ودیگررهایش نکردم. ما با سایه‌های یکدیگرتنهائی مان را پر کردیم ودرآن راه قدم گذاشتیم. دیگرآفتاب ما را نمی سوزاند، من دست‌های او را که قابل لمس نبود می‌بوسیدم و دست‌های اودرمیان دست‌هایم مثل گیاهی قد می‌کشید، من بوی تن او و آفتاب دریا را دوست داشتم. او روی ماسه‌ها کنارمن درازمی کشید دریا زیر پای ما غلت می‌زد وخودش را به شنهای ساحل می‌کوبید و او به من می‌گفت: - سه روز، فقط سه روزدیگرمانده ومن با حرکت شانه ام او را به طرف خودم می‌کشیدم. یک احساس زوال وگذاشتن تلخی قلبم را می‌لرزاند وآهسته می‌گفت: - آیا فکرنمی کنی که فریب خورده ای؟ اواین را می‌پرسید ومتفکرانه درچشم‌های من نگاه می‌کرد ومن فکرمی کردم: - چه فریبی؟ مگرمن چه به او داده ام؟ ویا مگراو چه ازمن دزدیده؟ ومگر چطورباید می‌شد تا من فریب خورده نباشم؟ وآهسته می‌گفتم: " نه من دارم زنده می‌شوم. مثل این است که دارم پوست می‌اندازم توبه من هستی می‌دهی، تو که سکه‌های مرا ندزدیده ای. می‌دانم، می‌دانم که سه روزبیشترباقی نمانده وتو کاملا حق داری".مادرجانم من بیست وچهارسال دارم وتا آن لحظه زندگی نکرده بودم. من فقط یک هفته زندگی ام را مثل یک مشت گل یاس میان انگشت‌هایم فشاردادم و عطرش را بوئیدم. فقط یک هفته ذرات هوا را نوشیدم وآسمان را درسینه ام جای دادم. من همه چیزرا می‌دانستم ووقتی دوباره به یک دوراهی رسیدیم، هیچ تعجب نکردم.اصلا چرا باید تعجب می‌کردم؟البته او باید به طرف زندگی اش می‌رفت، یک نفردرپایان آن راه به انتظارش نشسته بود، یک زن، آن زن هم تنها بود. تنهای تنها وچشم‌هایش را غبارراه تاریک کرده بود. آن زن سال‌ها بود که درپایان آن راه انتظار او را می‌کشید.البته خیلی دردناک است اما اوباید می‌رفت. می‌فهمی؟ او باید می‌رفت. و توی گوش من گفت:" افسوس دنیا برای دوست داشتن خیلی کوچکست، تعهدات، سنت‌ها، قوانین اجتماعی، پیوندهای خانوادگی آه ... هرگزاحساس کرده ای که درچه غار تاریکی زندگی می‌کنی؟ هرگزآرزو کرده ای که با دوتا بال طلائی به سوی فضاهای‌بی‌انتها پروازکنی؟ به دنبال من نیا، آنجا یک نفرانتظارمرا می‌کشد. حالا دیگرباید خداحافظی کنیم. آیا دلت می‌خواهد بازهم دراین راهی که پایانش درچشم‌های منتظریک زن گم می‌شود با من قدم برداری؟ " من هیچ نگفتم. من توی راه خودم قدم گذاشته بودم وبه نظرم رسید که سایه او دارد در میان دست‌هایم ذره ذره غبارمی شود! فقط نگاهش کردم. همه خطوط صورت ودست‌هایش را دوست می‌داشتم. و ضربان قلبش را میشناختم. نیمی ازهستی من شده بود. با این همه فکرکردم که او کاملا حق دارد، سرم را برگرداندم وبا حسرت گفتم: " نه تو برو، خدا حافظ. من هم راهی پیدا می‌کنم. شاید ازاین کوره راه به یک دشت وسیع ویا یک بیابان ویا یک دریای طوفان زده و‌بی‌انتها برسم. آنجا وسعت هست عزیزم، وسعت. ومن این را طلب می‌کنم، خدا حافظ، خدا حافظ". پرنده‌ها بالای سرما چرخ زدند وخورشید درخون خودش غرق شد وآن طرف آسمان ازاندوه رنگ گرفت اما من هرگزفکرنمی کردم که فریب خورده ام... مگرزندگی چیست؟ زندگی ازهمین گسستن‌ها و پیوستن‌ها تشکیل می‌شود، ازاین که من دوست بدارم، دوست ندارم، بروم، نروم و بخواهم و نخواهم.وحالا من دوباره برگشته ام. هیچ چیزعوض نشده، من چیزی ازدست نداده ام وپروسیراب برگشته ام وفقط یک هفته اززندگیم را مثل یک دستمال عطر آلود میان دست‌هایم فشارداده ام. فقط یک هفته وشما این قدربخیل هستید؟! آنوقت مادرم بلند می‌شود شاید اصلا او بسراغم نیامد ومن این حرف‌ها را در تاریکی برای خودم تکرارکنم، بعد حتما صدای او را خواهم شنید و احساس خواهم کرد که سایه ای ازمیان دو لنگه دربه بیرون می‌خزد. نسیم برگ‌های غبارگرفته، پیچک‌ها را به یه زمزمه درمی آورد و ازاتاقی دیگرصدای تنفس پدرم را خواهم شنید، آن‌ها خوابیده اند، مثل هرشب. وفردا، درکی گوشه دور، آسمان به کمینشان نشسته است. آن‌ها فردا بازهم ازخواب بیدار می‌شوند و با حساب‌ها ومقیاس‌های مبتذل زندگی خودشان را سرگرم خواهند کرد. پدرم پشت میزفرسوده کارش می‌نشیند وفکرمی کند، دیگرچه کسی با دخترفاسد من ازدواج می‌کند؟ چه کسی؟ وآنوقت با دست‌های لرزانش تفاله آبرویش را که من زیردندان جویده وخرد کرده ام، اززمین بلند خواهد کرد وبا اندوه به سینه خواهد فشرد. دیگرچه کسی ... چه کسی؟ واو نمی داند، نمی داند که من یک هفته زندگی کرده ام، با عشق.... با دوست داشتن.این دنیا چقدر برای دوست داشتن کوچک است. من این خفقان را درتمام طول مسافرتم حس کردم. آدم‌ها دربذل محبت بخیل هستند و مثل این است که این احساس خودشان را به همه چیزوهمه جا انتقال داده اند. مادرم عقیده دارد که من مثل یک دزد ازخانه فرارکرده ام. و پدرم می‌گوید " هیچ کس را در دنیا ندیده ام که با این همه پرروئی و وقاحت دنبال کارهای زشت بدود. " خیلی عجیب است. آن‌ها انتظارداشتند من بیایم وپهلویشان بایستم و مثل بچه‌های کوچک انگشتم را بلند کنم وبگویم " پدرجان، مادرجان اجازه میدهید که من یک هفته با مردی که دوستش دارم به کناردریا بروم؟" کجای این کار وقاحت وپروروئی لازم دارد؟ من اورا دوست دارم چرا کسی نمی خواهد بفهمد؟ من این علت‌بی‌خبرازخانه رفتم که نخواستم خواب آن‌ها را صبح به آن زودی بهم ریخته باشم. وگرنه چه مانعی داشت. من حتی دوست داشتم که به آنها بگویم وآن‌ها را هم درخوشبختی خود شریک کنم. ولی صبح به آن زودی .... آه، آن‌ها خیال می‌کنند که من می‌خواستم به جبهه جنگ بروم........ پشت پنجره، شب مثل غباری دارد می‌ریزد. مثل این است که شب درمن خزیده ومن اندوهگین هستم....کاش من یک کبوتربودم، این دنیا برای دوست داشتن خیلی کوچک است، خیلی کوچک است... خیلی!»

پنجشنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۸۷

تاریخچه کوه نوردی زنان در ایران

سال 1327 روح انگيز حكيمي برفراز قله 6500متري پوكادله هيما ليا
زنان بسیاری در تاریخ ورزش کوه نوردی ایران و جهان درخشیده اند که هر یک از آنان در لحظات سخت و دشوار کوهستان ایستاده اند، مقاومت کرده اند و به هدف خود رسیده اند. تاریخ نزدیک به هفتاد سال کوه نوردی زنان ایران حاکی از حضور و تلاش زنان کوه نورد است که نام و یادشان در دوره هایی از تاریخ کوه نوردی میهنمان خوش درخشیده است. سال 1315 با صعود خانم ملوک تیموری به قله توچال سرآغاز كوه نوردي نوين زنان ايران بود. از میان زنان دهه 20 تا50 می توان به مهری زرافشان، نرگس حکیمی، نلی یقیاییان، عصمت قاضی، نصرت کوهکن، فرخ کوهکن، مهرانگیز حکیمی،لیدا مارکاریان و بسیاری دیگر نام برد که هیچگاه از یاد نخواهند رفت. دهه 60 ، مصادف بود با نوآوری زنان در عرصه کارهای فنی کوه نوردی و این دوره را می توان پایه گذاری کوه نوردی فنی زنان دانست و دهه 70، با تشکیل انجمن کوه نوردی با نوان و هیئت های شهرستان ،فعالیت زنان در سراسر ایران گسترش یافت و سیل عظیمی از زنان به این ورزش پرداختند.(دوره توسعه ورزش) دهه 80 ، زنان پا رافراتر گذاشته و به صعودهای فنی شاخص و صعودهای برون مرزی پرداختند. سال شمار تاریخ کوه نوردی ایران در سال 1315 چند کوه نورد آلمانی با شگفتی عکسی از خانم ملوک تیموری در قله توچال را برداشته و برای انتشار در جراید به برلین می فرستند. این سال را می توان سرآغاز کوه نوردی نوین برای زنان شمرد. - سال 1318 لیدا مارکاریان بانوی کوه نورد ارمنی موفق به صعود قله الوند گردید. - سال 1325ملوک تیموری در جمع ده نفری مردان به قله دماوند رسید. - سال 1327 صعود روح انگيز حكيمي برفراز قله 6500متري پوكادله هيما ليا - سال 1327 مصادف با اقدام جسورانه اقدس بهارمست در بازدید از غار شاپور - سال 1328 یک کاروان مرکب از عصمت قاضی- فخری کوهکن- نصرت کوهکن به همراه 7 نفر از آقایان به قله تخت سلیمان در منطقه علم کوه صعود کردند. - سال 1329 خانم ها عصمت قاضی، فخری، کوهکن، نصرت کوهکن به همراه 2نفر از کوه نوردان مرد از طریق تخت فریدون به قله دماوند صعود کردند و همین افراد بدون فاصله از پیروزی چند روز پیش به شاخک علم کوه صعود نمودند. - سال 1336نرگس حکیمی به عنوان نخستین بانوی کوه نرود کشور موفق به اخذ گواهینامه شد. - سال 1342 نخستین شب مانی بانوان بربلندترین قله ایران قله دماوند توسط دو بانوی قدرتمند کشوری مهری زرافشان و نلی یقاییان به ثبت رسید. - سال 1344 خانم نلی یقاییان با فتح قله منبلان بام اروپا افتخار آفرید و مهری زر افشان صعود زمستانی قله تمام یخ زده بام ایران دماوند را برای جامعه زنان به ارمغان آورد. - سال 1353 فاطمه میریان عضو کانون کوه نوردان تهران به اتفاق سه مرد به اثر سقوط بهمن در ارتفاعات غار یخ مراد بدرود زندگی گفت.فاطمه میریان اولین بانوی شهید ورزش کوه نوردی ایران به شمار می ورد. - سال 1356 تیم یازده نفری بانون قله هاکوپا، نوری گوا، گورنکه در ژاپن را صعود کردند.

سال 1315 صعود خانم ملوک تیموری به قله توچال سرآغاز كوه نوردي نوين زنان ايران

- سال1363 بانوان خرمکی، زهره سلامت ، اختر شاندیز همراه با مردان از مسیر همدانی ها صعود از دیواره بیستون و صعود به گرده آلمانها را به نمایش گذاشتند. - سال 1364 صعود به قلل علم کوه و پیمایش یازده قله در خط اراس سیاه قوک به کرما کوه انجام شد. - سال 1365 صعود به قله دماوند از جبهه شمالی و شمال شرقی، و صعود زمستانی به قله خلنو توسط بانوان آرش - سال 1366 صعود دیواره بیستون از مسیر منصور و عقاب ها دیگر مسیرها و اولین صعود مستقل فنی بر روی دیواره پل خواب، مسیر روجا توسط همان گروه انجام شد. - سال 1367 صعود دیواره علم کوه از مسیر فرانسوی ها (شش ساعته) مسیر لهستانیها(پنج ساعته) و اولین صعود مستقل روی گرده آلمانها به مدت سه ساعت و نیم به همت خانم ها سهیلا یزدآبادی، سهیلا میرزایی و فریده یزد آبادی انجام شد. - سال 1369 نوبت به کار نمونه و بزرگ بانوان کوه نورد شاهو در کردستان رسید. که اقدام به تاسیس انجمن حمایت از بانوان کوه نورد کردند. انجمنی که هدف آن حمایت از دیگر فعالیت های اجتماعی بانوان، ایجاد علاقه و جذب بانون به کوه نوردی و تامین امکانات ورزشی و آموزشی برای بانوان است.همچنین در این سال صعود گرده آلمانها به صورت تک نفره و بدون استفاده از ابزار در یک ساعت نیم و صعود دیواره علم کوه از مسیر هاری رست توسط سهیلا میرزایی، انجام شد. - سال 1371 بیست تن از دانشجویان کمیته کوه نوردی جهاددانشگاهی دانشگاه تهران موفق به صعود علم کوه شدند. - سال 1376 بانوان کوه نورد آموزش و پرورش فارس اولین صعود برون مرزی به قله 5985 متری کلیمانجارو را انجام دادند. - سال 1379 خانم کژال شیخی از گروه آرش موفق به صعود یازده ساعته از جبهه شمالی دماوند گردید. - سال 1380 آروز الماسی عذارا قبالی ، معصومه پرهیزگار، زهرا و معصومه سی سی پور از بند عباس طی یک برنامه 33 روزه به تعدادی قلل شاخص بالای 4000 متر صعود کردند. در همین سال زرتاج گندمریز از کوه نوردان داراب موفق به صعود دیواره علم کوه، بیستون و کسب مقام اول مسابقه سنگنوردی داراب گردید. - سال 1380 نسرین عبدالهی از بانوان گروه کوه نوردی پرتو کرمانشاه موفق به صعود دیواره علم کوه از مسیر فرانسوی ها گردید. در همین سال پرستو ابریشمی از گروه دماوند موفق به صعود یک روزه زمستانی قله دماوند از مسیر یال جنوبی و شمال شرقی شده است. - سال 1380 کیواندخت امین در منطقه قره قروم و پایگاه کی 2 راه پیمایی داشت. - سال 1380 مهری جعفری از گروه آرش سرپرستی و راه پیمای در دره آندرسم را با موفقیت به نمایش گذاشت. - سال 1380 تیم ملی کوه نوردی بانوان ایران، لیلا بهرامی، فرخننده صادق، فاطمه بطحایی، زهرا نظری، رضوان سلماسی، بهاره سینکی، صدیقه مقادم به سرپرستی زهرا رحیم زاده موفق به صعود قله پومری به ارتفاع 7165 متر گردیدند. در همین سال مریم بهرامی نژاد، گشایش مسی بر روی دیواره گرمابدر پل خواب و بیستون را انجام داد. - سال 1381 تیم کوه نوردی بانوان شرکت نفت به قله آرارات صعود کردند. - سال 1381 مصادف بود با سقوط و یکتوریا کیانی راد به عمق چاه غار پرو که جان خود را از دست داد. ویکتوریا و لیلا اسفندیاری از نخستین بانوانی هستند که موفق به بازید کامل این غار شدند. - سال1381 پرستو ابریشمی از مسیر فرانسوی ها و هاری رست و همچنین رویا سادات عضنفری از مسیر فرانسوی ها دیواره علم کوه را صعود کردند. - سال 1382 برخی از اعضای تیم ملی بانوان کوه نورد به قله نیرخا با ارتفاع 6159 متر صعود نمودند. - سال 1382 شیما شادمان ،پرستو ابریشمی و شیفته مبینی برنامه شب مانی بانوان بر روی قله دماوند را با موفقیت اجرا نمودند. - سا ل1382 تیم کوه نوردی بانوان شرکت نفت ایران به قله البروس در روسیه صعود کردند. - سال 1383 کاترین هاکوپیان نخستین بانوی ارمني از ایران به قله آرارات صعود کرد و خانم ماری اکبری در قله آرارات جان خود را از دست داد. - سال 1383 اخترشاندیز، کاترین هاکوپیان و روز یک در آوانسیان موفق به صعود چهار قله آراگاس در ارمنستان گردیدند. - سال 1383 پرستو ابریشمی موفق به صعود دیواره علم کوه از مسیر لهستانیها، قیف و مسیر کرمانشاهی ها شد. - در سال 1383 رویا غضنفری موفق به صعود دیواره علم کوه از مسیر فرانسوی ها و هارت رست شد. - سال 1384 مهشید مهدیان از خانه کوه نوردان ایران طی یک برنامه مستقل و انفرادی به قله 7105 متری کورژنفسکایا در پامیر تاجیکستان رفت که به دلیل شرایط بد جوی از ارتفاع 6900 متری بازگشت نمود. - سال 1384 تیم ملی کوه نوردی بانوان موفق به صعود قله شاه داغ در آذربایجان گردید. - سال 1384عذا اقبالی ،نیلوفر اقبالی، آرزو الماسی، لیلا آسیابان از شهر های بندرعباس، اهواز، زاهدان و چابهار با شعار (از کرانه های خلیج فارس تا بام افریقا پیام صلح) موفق به صعود قله 5985 متری کلیمانجارو شدند. - سال 1384 تیم ملی بانوان کشور متشکل از فرخنده صادق،لاله کشاورز، لیلا بهرامی، رضوان سلماسی، رویا سادات غضنفری ،نسرین نعمتی، به قله اورست بلندترین فرازای گیتی، صعود کردند. - سال 1384 گلی بیگانه ، طاهره امیری و پروین موسوی، از گروه کوه نوردی بانوان آموزش و پروش شهرستان ری به قله آرارات ترکیه صعود کردند. - سال 1385 رضوان سلماسی عضو تیم ملی و از بانوان کوه نورد همدان موفق به صعود دیواره علم کوه از مسیر هاری رست گردیدند. - سال 1385 ، لیلا اسفندیاری و منیره رفیعی موفق به صعود مستقل بر روی دیواره علم کوه از مسیر لهستان 52 شدند.

پزشکی زنان و کوهستان کوهنوردی برخلاف بسیاری از رشته ها ورزشی، متنوع است ، از کوه پیمایی ساده تا هیمالیا نوردی و درگیری با سنگ و یخ. برای زنان نوع فعالیت کوه نوردی، تاثیر فیزیولوژیکی و جسمی و روانی آن هم متفاوت است. در پزشکی کوهستان به تاثیر ارتفاع و فعالیت شدید در ارتفاعات بالا برجسم و روان افراد، به ویژه در زنان توجه شده است.خانم ها به دلیل آناتومی خاصی که دارند5/65 درصد قدرت بدنی مردان را دارا هستند. این میزان در اندام فوقانی 50 درصد و در اندام تحتانی 60 تا 70 درصد است. اگر قدرت بدنی را براساس" توده خالص بدنی" (بدون احتساب چربی) بسنجیم زنان در اندام تحتانی گاه حتی کمی قوی تر از مردان نیز هستند. نوع فیبرهای عضلانی زنان نیز به گونه ای است که نسبت به خستگی مقاوم تر است و باعث بهتر شدن عملکرد زنان نسبت به مردان می شود. اشباع اکسیژن خون زنان در ارتفاعات، به ویژه در دوران قبل از یائسگی، کمتر باعث بیماری مزمن ارتفاع می شود. همچنین در مطالعه ای در دماوند، میزان بروز بیماری حاد ارتفاع در زنان کوه نورد بسیار کمتر از مردان بوده است. (برخلاف هیمالیا) که می تواند به دلیل آمادگی جسمی بیشتر زنان کوه نورد قبل از صعود به دماوند باشد . چنین مواردی بیانگر توان مندی جسمی زنان در پرداختن به کوه نوردی است. در حدود 25 تا30 درصد وزن زنان چربی است در حالی که این میزان در مردان 10 تا14 درصد است. با توجه به فیزیولوژی بدن زنان و خونریزی های طبیعی ماهیانه، شیوع کم خونی ناشی از فقر آهن در زنان بسیار زیاد است. تغییرات هورمونی نیز در زنان باعث افت توان روحی اغلب زنان در برخی روزها می شود تاثیر ارتفاع و کاهش اکسیژن بر زنان در دوران بارداری هم از مواردی است که فعالیت های کوه نوردی زنان را می تواند محدود کند . تغییرات و تاثیر هیجان این ورزش مفید و مفرح به زنان و دختران توصیه می شود. دکتر سعید بهارلو

مطالب مرتبط:

کوههای ایران

شيوه صحيح گام برداشتن در كوه

كوه گرفتگي ياارتفاع زدگي

طبيعت گردي ونقاط ديدني

لوازم کمکهای اولیه درکوه

آنچه يك طبيعت گرد بايد بداند

كرم هاي ضد آفتاب دركوهنوردي

آسيبهای شايع پا در کوهنوردی

دوشنبه، مرداد ۱۴، ۱۳۸۷